turk donyasi زبان،تاریخ و فرهنگ مردم ترک درباره وبلاگ سلام به وبلاگ من خوش آمدید از اینکه به وبلاگ اینجانب سر میزنید خوشحالم. در ارائه و جمع آوری مطالب این وبلاگ سعی شده است مطالب مفید راجع به زبان ، فرهنگ و تاریخ مردم ترک از اکثر سایتها و وبلاگهای ایرانی و سایر کشورها به خصوص کشورهای ترک زبان دنیا استفاده شده است و در واقع گلچینی از مطالب سایت های مختلف است که در قالب یک وبلاگ جمع شده است. و سعی شده است با ارائه مطالب آموزش و همچنین لینک های مفید به یادگیران زبان ترکی کمکی کوچک کرده باشیم .خواهشمند است ما را از نظرات سازنده تان بی نصیب نفرمایید. ترکون دیلی تک سوگیلی ایستکلی دیل اولماز آیری دیله قاتسون بو اصیل دیل اصیل اولماز آخرین مطالب
نويسندگان یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:8 :: نويسنده : داوود بدرزاده
مقدمه اي درباره بوجود آورندگان ورني و معني لغوي ورني :
هنر ورني بافي نيز همانند ساير هنرها مانند قالي، گليم، گبه، جاجيم، ورني، پارچه، سوماق، پلاس، زيلو، تشك، خورجين، بغچه، كرك، تور، قنداق، چوال، جل، بته، تغار… كه همگي كلمات توركي هستند محصول هنرمندي توركان ميباشد.
نام ورني از كلمه توركي باستاني ورني (Vereni) به معني اژدها گرفته شده است. اين نام امروز در لهجه هاي محلي زبان توركي به اشكال ورنه (Vərnə) ، ورني (Vərni) ، وئرني (Verni) ، ورنه خ (Vərnəx) ، وئرنيك (Vernik ) و … و منابع اروپائي به شكلVerné ) , Verneh , Verni ) تلفظ مي شود. ريشه كلمه ورني (Verni )، كلمه تركي بولغاري وئرئني ( Vereni ) به معني اژدها و مار بزرگ، كوره و … است. (توركان بولغار از توركان باستان اند كه در سالهاي ٤٨٠ ميلادي، در استپ هاي حوالي رود دانوب و درياي آزوف (شمال درياي سياه) و نيز دانوب سفلي و قفقاز سكونت داشته اند). در زبان پروتورك سومري نيز كلمه اي مشابه به شكل اورنو (Urnu ) و به معني اژدها موجود است. فرم اوليه اين كلمه در توركي باستان به شكل ائويره ن (Evirən ) مشتق از ائبيره ن (Ebirən – Ebüren ) و به معني اژدها، مار بزرگ، چرخ فلك، كائنات و عالم است (Ebüren—> Ewüren—> Eviren). در اينجا ما شاهد حذف حرف اولE و يا جايگزيني دو حرف E و V (مئتاتئزيس) مي باشيم (Evren—> Veren). (پديده جايگزيني حروف بويژه اگر يكي از آنها حرف “ر R ” و يا “ل L” باشد حادثه اي بسيار رايج در لهجه هاي توركي است مانند تلفظ كٶرپو (Körpü ) ، يارپاقYarpaq ، تورپاقTorpaq ، آرواتArvat ، سيرفاSırfa ، تورباTorba و …. به جاي كٶپرو (Köprü) ، ياپراق(Yapraq)، توپراق(Topraq)، اوراغات(Urağat) ، سوفر(اSofra) ، توبر(اTobra) و ….). معادل كلمه ائوره ن به معني اژدها در زبان و لهجه هاي توركي چنين است: وئر(Ver) و وئرئني (Vereni) (توركي بلغاري قديم)، وئرئم (Verem ) (چوواشي قديم)، ائوره ن (Evren ) (توركي عثماني)، ائورئم (Evrem) (گاگاووزي). (”ن -N” آخر كلمات توركي در بسياري از موارد در توركي چوواشي و نيز زبان مجاري به “م -M” تبديل ميشود مانند كلمات اوزون (Uzun) ، سان (San) ، قارين (Qarın) و قالين( Qalın ) توركي عمومي كه در چوواشي به ترتيب به وارام(Vârâm )، سوم (Sum) ، خيرام (Xıram) و خوليم (Xulım ) تبديل شده اند). فرمهاي اين كلمه در ديگر زبانهاي آلتائي چنين است: در زبان هاي تونگوسي به معني مار و مار بزرگ، ايرئ(İre) (ائوئنكي)، وئرئن (Weren) (اولچا)، وئ (We ) (اوديغئ)؛ در زبانهاي ژاپني به معني مار و كرم، ووروتي(Woroti) (ژاپني قديم و مدرن)، اوروچي(Oroçi ) (توكيو، كاگوشيما). كلمه اوروئني (Őrvény) در زبان مجاري به معني گرداب از همين ريشه است.
كلمه ائوره ن (Evrən ) از ريشه مصدر ائويرمك (Evirmək) به معني پيچاندن، چرخاندن، گرديدن، متطور و متكامل كردن مشتق شده است (مصدر ائومك / Ewmek در توركي باستان به معني در اطراف چيزي دويدن است). كلمه ويرنيخماق (Vırnıxmaq) و يا وورنوخماق (Vurnuxmaq ) به معني پيچ و تاب خوردن، لوليدن و … در برخي از لهجه هاي توركي آزربايجان بازمانده اين مصدر باستاني توركي است. فرمهاي گوناگون اين مصدر در زبان و لهجه هاي توركي چنين اند: ائوورمك (Ewürmək) (توركي قديم)، ابير. (Əbir) ( آلتائي)، آوور. (Avõr)- (چوواشي)، ائوير. (Evir)- (عثماني)، اوير. (Əvir)- (اويغوري)، ائگئره. (Egere) - (مونقولي كلاسيك)، اورٶل. (Ôröl) - (مجاري). كلمات ائوره نسه ل (Evrənsəl )(جهاني)، ائوريم (Evrim ) (تكامل)، ائوره (Evrə ) (فاز، صفحه، مرحله تكاملي)، ائوره ن بيليم (Evrənbilim) (كوسمولوژي) در زبان توركي نيز از مشتقات همين ريشه اند. (در توركي معاصر معادل اژدها كلمات بوكه( Bükə ) و سازان (Sazan ) مي باشند. فرمهاي قديمي كلمه دوم، سازقان(Sazqan) (قيپچاقي)، سازاغان (Sazağan ) (عثماني)، ساخاقان (Saxaqan ) (كومان)، سارقانSarqan و شاراقان(Şaraqan) (چوواشي باستان) است. كلمه مجاري ساركاني (Sárkány ) به معني اژدها از چوواشي باستان اخذ شده است).
كلياتي درباره ورني (Verni – Varni) :ادامه مطلب ... یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 11:5 :: نويسنده : داوود بدرزاده
توركها در تاريخ جهان
جوهري، كلمات عربي بكار رفته امروزي قبايل صحراي عربستان را در كتابي بنام " صحاح الجوهري" گرد آوري نموده و در مقدمه اين كتاب نيز نوشت كه "بياييد عربي را از يك تورك ياد بگيريم" . حقيقتا نيز اين اثر يكي از مهمترين و جامع ترين لغت نامه هاي جهان عرب گرديده و در پايه لغتنامه فيروزآبادي زبان شناس معروف ايراني قرار گرفت.
كتاب " صحاح الجوهري" ابتدا از سوي " پير محمت" و سپس نيز توسط " واني افندي" به توركي ترجمه شده و با تاسيس اولين چاپخانه در توركيه عثماني در عصر لاله، با نام فرهنگ "وانكولو" به زير چاپ رفت.
فارابي جوهري پس از سالها زندگي در بين جوامع عرب براي نگارش اثر معروف خود به نيشابور عزيمت كرده و در مسجد جامع اين شهر به تدريس پرداخت. در كوتاه مدت صدها طلبه در اطراف كرسي "جوهري" جمع شدند. جوهري نيز به آنان خوش نويسي، ادبيات و علم زبان را آموخت.
جوهري با فروش قران هاي دست نويس خود امرار معاش كرده و در اين ميان بدنبال راهي براي پرواز انسان در آسمان ها بود بطوريكه سرانجام نيز بالهايي براي پرواز ساخته و اولين آزمايش پرواز را در باغچه خانه اش بمورد اجرا در آورد.جوهري سپس براي امتحان نمودن كشف خود به كار بسيار بزرگي دست زده و بوسيله دو بال در صدد پرواز از گنبد مسجد جامع نيشابور برآمد.
جوهري از بالاي گنبد مسجد جامع نيشابور به شاگردان و مردمي كه در حياط مسجد جمع شده بودند گفت اي اهالي اثري بوجود آوردم كه در اين دنيا نظيري ندارد. من براي نسلهاي آتي يك انديشه علمي را آزمايش خواهم نمود. يك چنين آزمايشي نصيب هيچ انساني نشده است.
جوهري سپس دو بال بر دستهايش بسته و خود را از گنبد مسجد به پايين پرتاب كرد.
وي پس از مدتي پرواز در آسمان نيشابور قصدفرود نمود ولي در اين كار موفق نشده و به يكباره و با شدت هر چه تمامتر به زمين خورده و درگذشت. جوهري به بهاي جان خود اولين آزمايش پرواز را به مورد اجرا گذاشته و در سال ۱۰۰۲ فكر پرواز در آسمانها را محقق ساخت.
دومين آزمايش پرواز در تاريخ بشريت نيز در سال ۱۱۵۹ وباز از سوي يك تورك در استانبول صورت گرفت. امپراطور وقت بيزانس "قليج ارسلان"، يكي از سلاطين تورك را به استانبول دعوت كرده و وبه افتخار وي جشني در استاديوم ورزشي بر پا كرده بود. بيزانس ها در اين ميدان تمامي هنر و قابليت خود را نشان دادند. در اين اثنا يكي از همراهان توركِ قليج ارسلان اعلام داشت كه از روي عابده سنگي در ميدان اسب فروشان پرواز خواهد كرد. او به بالاي عابده سنگي كه ارتفاع زيادي داشت رفته و در حاليكه لباس سفيد گشادي بر تن داشت، خود را به پايين پرتاب كرد.
گرچه لباس او چنان چتر نجاتي باز شده و براي مدت كوتاهي پرواز در آسمان را تجربه كرد ولي سرانجام به پايين افتاده و جان به جان آفرين تسليم كرد.
در تاريخ بيزانس از اين مرد جسور تورك با اسم " سارا كينو" يا مرد شرقي نام برده شد. اين تورك كه نام و لقب اصلي او معلوم نيست، شايد هم اولين چترباز جهان بود.
۶۰ سال بعد از دومين پرواز از سوي توركها در قرن دوازدهم يكي از راهبين كليساي ونيز با تعبيه دو بال از بالاي قلعه اي به پرواز در آمد ولي وي نيز از مرگ رهايي نيافت.
مدت زماني بعد دو فرانسوي بنامهاي "آلار " و Benye" در صدد پرواز بر آمده و سپس نيز " ابن فرهاس" اهل اندولس با دو بال پرواز را آزمون كرد.
بنا بر آنچه كه اوليا چلبي نوشته است در دوره سلطنت مراد چهارم پادشاه عثماني يعني در قرن هفدهم شخصي بنام هزار فن چلبي از بالاي برج گالاتا در استانبول به پرواز در آمده و بكمك بالهايي شبيه بال عقاب ۹ بار تعليم پرواز نمود.
يك روز كه مراد چهارم از پنجره كاخ سينان پاشا در ساراي بورنو منظره كاخ را تماشا مي كرد هزار فن احمد چلبي از سوي برج گالاتا به پرواز در آمده و در آنسوي تنگه استانبول در ميدان دوغانجي لار در محله اوسكودار فرود آمد. مراد چهارم ابتدا به هزار فن احمد چلبي يك كيسه سكه طلا داده ولي بعدا از او ترسيده و وي را به الجزاير تبعيد نمود.
شبي كه شاهزاده كايا دختر سلطان مراد چهارم زاده شد در استانبول جشن مفصلي برپا گرديد. در آن شب شخصي بنام لگاري حسن چلبي با بالهايي كه بر پشت خود بسته بود در آسمان به پرواز در آمده و پس از عبور تنگه استانبول در حضور پادشاه فرود آمد. حسن چلبي سپس دست مراد چهارم را بوسيده و به شوخي گفت كه از حضرت عيسي سلام آورده است. مراد چهارم نيز يك كيسه طلا به او پاداش داد.
مواردي كه ذكر نموديم براي اثبات اينكه در تاريخ اولين پروازها توسط توركها صورت گرفته است كافي مي باشد. در اين چهارچوب اگر از فارابي جوهري بعنوان پدر هواپيما نام ببريم نيز اشتباه نخواهد بود.
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:59 :: نويسنده : داوود بدرزاده
![]() داستان كوراوغلو
داستان حماسي كوراغلو، نا پيدا كرانهاي به سوي نور و روشني است و ترنم گر ستيزي جاودانه با ظلمت و تاريكي در افقهاي گلرنگ غروب كوهساران دنيايي كه افسانههايش نيز- صبور و پروقار- چون خاك تشنه، خواب سبز نم- نمهاي بهاري را چشم انتظارند.
كوراوغلو، نامش «روشن» است و يادش حريري از خاطرهها در سيلاب جور و ظلمي كه با سرشك بيپناهان رنگ ارغوان گرفته است. او تناور كوه ايستادهاي راميماند كه آذرخش تقدير را، بردبارانه بر دوش ميكشد و گوهر پيكار را در بطن پرخروش چشمههاي مواجش، جلا داده وبه زلالين نهرهاي حس و هستي جاري ميسازد.
«چنليبئل» ميعادگه راستان و رادان، مأواي عزلتاش بود و اين بيباك مرد كوهسارانِ مه آلود را چون عقابي تيز چنگ برفراز قلعه و باروري چنليبئل، جولان وسلطهاي.
اسبانش «قيرآت» و «دورآت» يال افشان و سْم كوبان مونس و يارش بودند و هر جا كه بيدادي بود تازان و خروشان، اربابان جور را هجوم ميآوردند و طوفاني از آتش را ميماندند كه ستم خوشهها رابه يكباره ميخشكاندند.
به راستي كه رمز و نمادهاي داستان كوراغلو، ابريشمين تار و پود ظرافتها و زيبايياند و تسخير اوج قلههاي خلاقيت نسلي كه سدههايي پيش از اين نغمهخوان نيكيها و فضليتها بودند.
كوراوغلو، خونباريش چشمان پدر را كه ايلخچي خان بود، به نظاره نشسته بود و او را كه پدر «روشن» اش ميخواند در اين برهه، روشناي چشمان بيسوي پدر گشته بود و ديگر او را در ايل، نه روشن بلكه كوراغلو يعني كورزاد خطاب ميدادند.
اما چشمان پدر، چه ديده بود كه به ظلمت آويخت و تقاصي اينچنين داد؟ خانِ قدر قدرت به ميهماني رفيقي داشت و آن رفيق، هديهاي خواست از بهترين اسبان ايلخي و خان، ايلخچياش «علي كيشي» را فرا خواند و اسباني كه مهمتر و بهتر بودند خواست كه جدا كند. ايلخچي كه با چشمانش ديده بود دريا شكافته و دو اسب از ژرفا به در آمده و با ماديانها در آميخته و در آب شده بودند و قيرآت و دورآت را كه در آن زمان كره اسباني نحيف بودند اما از نسل آن دو اسب دريائي، به پيشكش سوي ميهمان خان ميآوُرُد و اما خان، آن را اهانتي دانسته و ميجوشد و به غضب، كورياش را فرمان ميدهد.
پدر، روشناش را برداشت و با كرهاسبان، عزم كوههاي مهآلود كرد و از پسر خواست كره اسبان را آشياني سازد و راه هر چه روزن و نور است بر آنان ببندد. نور آز اشيان دريغ شد و اما اسبان، تنومند و ستبر چون صخرهها قد بركشيدند و روزي به اذن پدر، اسبان رو به خارستانها نهادند و در قلهها، سم بر زمين كوفتند و بدينگونه چنلي بئل مأ واگه آنان شد و بذرهاي رشادت، خوشههاي بشارت شدند و بدينسان هم است كه كوراغلو، حصار تنگ تاريخ را ميشكند و تلألؤ پرفروغ آواي نيكخواهياش ، درهر عصر و نسلي نمادي از فضيلت ميگردد.
«نگار» آن قمري دلتنگ و بيتاب قفسهاي زرين اشرافيت، آن پريشادخت اقبال و بخت كوراغلو، تاج و تخت شاهي را نفرين ميكند و به آواي كوهساران دل بسته و در چنلي بئل، عزم نبردي ميكند دوشادوش روشن تا هيچ هزار دستاني را تنگي قفس نيازارد.
كوراغلو، ديگر نه يك نام بلكه ستارهاي ميگردد با هفت هزار شهاب رخشندهاي كه غريو عدل و دادشان، فلك را به تسخير خود دارند و هر جا قطره اشكي به خوناب دل ميآميزد خشمشان غرنده و مهيب، برخارزاران پستي و رذالت لهيبي از آتش و رعد ميبارند.
داستان كوراغلو، با اين ويژگيهاست كه ديوارهاي ستبر قوميت را در هم ميكوبد و آوازه جهانياش گرمي بخش يخزده پاها و دستهايي ميگردد كه زمستان سرد زمان را تجربه كردهاند و رنگيني گلگشت، خواب در چشم دلشان ميشكند.
در روايتهاي فرهنگ مردمي، كوراغلو دهگانه داستاني است مرتبط و منسجم كه هفت فصل آن در قالب سفر شكل ميگيرد و سه بخش ديگر از خردي و برومندي روشن، همدلي و دوستياش با «عاشيق جنون»- آن خنياگر سياحي كه دل سپرده به روشن بود و سرسپردهاش ميشود آخر و فرجامين رزم و پيرياش نغمهساز ميكند و زيباترين و سترگترين نمونههاي نثر و شعر و فرهنگ شفاهي را كسوتي جاودانه ميپوشاند.
دراين اثر حماسي، شيههي قيرآت و نعره كوراوغلو، با شمشير مصري و غريوهاي دليران دل سپردهاش، آنچنان كوبنده و مؤثر تصوير مي گردند كه گويي هر كدام از اين نمادها شخصيت و روحي در لابلاي هزار توي داستان دارند. كوراغلو از اسب و دليرانش چنين سخن ميگويد:«شيههاش چون رعد ميخروشد و بسان سايهاي از مرگ ميگردد با قد فرازش در صحنهي پيكار. سرفرازان شمشير از نيام برميكشند و طوفاني از شعله ميگردند به هنگامي كه خرمن سلطان را در و آغاز ميكنند.» اين شيواترين تجلي خيال و خلاقيت مردمي، از فراسوهاي تاريخ و اوج اقتدار فئوداليزم، چون نهري خروشان ميگذرد و با اختراع تفنگ سير افولياش رادر درياي زمان طي ميكند. كوراوغلو تفنگي ميبيند وبه كندوكاو، از چند و چوناش ميپرسد و چون به اسرارش راه ميجويد، غروب آفتابي راميبيند كه ديگر در روشناي آن، رزم دليرانه و رو در رو رامجال جلوهاي نيست و در حال، نعل از سم قيرآت به در ميكشد كه ديگر عمر مردي و مرادنگي به سر آمده است وبه عزلتي راه مييابد تا آفتاب به روز ديگر چسان تابد و چاره چه باشد. عليرضا ذيحق
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:57 :: نويسنده : داوود بدرزاده
پينار و چنگيز( داستان توركي)
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:55 :: نويسنده : داوود بدرزاده
اويغورها
دولت چين كمونيست كه عمدتا توسط قوم هان اداره مي شود ، در سالگرد قيام مردم تركستان شرقي (يا به قول چيني ها سين كيانگ) گفته است كه با مشت آهنين با جنبش استقلال تركهاي اويغور برخورد خواهد كرد.اويغورها از اقوام قديمي تورك هستند.
در سال 1933 جمهوري مستقل تركستان شرقي ايجاد شد و در دوره جنگ دوم جهاني در سال 1944 نيز حكومت تازه اي با كمك شوروي تاسيس شد و تا سال 1949 ادامه يافت . اين دولت ارتش مخصوص خود را داشت كه توسط نظاميان شوروي آموزش داده شده بودند . با پيروزي مائو تسه تونگ و تاسيس چين كمونيست شوروي ها مايل بودند كه حكومت تركستان شرقي به چين ضميمه شود ولي رهبران حكومت آنجا موافق نبودند بدينجهت شوروي ها رهبران تركستان شرقي را به مسكو دعوت كردند كه هواپيماي حامل آنان بعلت نامعلومي سقوط مي كند و تمام رهبران اويغور كشته مي شوند.
ارتش چين بدنبال اين واقعه و كشته شدن رهبران اويغوربدون مقاومت جدي وارد تركستان شرقي مي شود و باين ترتيب تركستان شرقي بعنوان يك ايالت خود مختارجزوفدراسيون چين كمونيست مي شود و اورومچي پايتخت چيني سين كيانگ مي گردد .
در سال 1949 هنگامي كه ارتش چين وارد تركستان شرقي شد ، چيني هاي ساكن آنجا تنها شش در صد جمعيت را تشكيل مي دادند ولي طبق آمار رسمي دولتي با مهاجرت انبوهي كه طي شصت سال گذشته انجام گرفته هم اكنون چيني هاي هان 41 در صد جمعيت را تشكيل مي دهند ودر شهر دوميلون نفري اورومچي چيني ها اكثريت شده اند . با توجه به وجود انبوهي از كازاخ ها ، اوزبك ها و قيرقيزها در تركستان شرقي بنظر مي رسد كه اگر وضع بهمين روال ادامه يابد بزودي اويغور ها در وطن خود شان به اقليت مطلق تبديل خواهند شد . اويغورهاي چين بيست ميليون نفر بر آورد شده اند كه هم اكنون تنها 9 ميليون نفر آنان در تركستان شرقي ساكن هستند .
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:51 :: نويسنده : داوود بدرزاده
اُغوزْخان، خاقان افسانهاي تورك. در پرداختهاي مختلفِ متنى داستانى كه با نام عمومى اغوز نامه شناخته مىشود، وي فرمانروايى است كه اقوام گوناگون تورك را گرد آورده، به كشورگشايى دست زده، و بخش مهمى از جهان آباد را به زير فرمان خود درآورده است. همچنين در روايات عصر مغولى، وي به عنوان نياي گروهى از طوايف توركمن شناخته شده است كه پنداشته مىشد نام قومى خود «اغوز» (شكل معرب: غُز) را از اين نيا گرفته بودهاند. در تاريخ زبانهاي توركى، واژة اغوز، هم به صورت نام شخص و هم نام قوم به كار رفته است و همگام با شك در اشتقاق واژه، در اينكه كدام يك از اين دو كاربرد بر ديگري پيشى داشته، نيز ترديد وجود دارد. نمت1 اين واژه را از دو بخشِ اُق (= قبيله) + (- و)ز z) = ادات جمع) به معنى «قبيلهها» دانسته، و بدين ترتيب، عملاً كاربرد آن را به عنوان نام قوم اصل گرفته است؛ اما شماري از توركشناسان مانند بانگ1 در درستى اين نظريه ترديد نموده، به احتمالاتى ديگر روي آوردهاند (مثلاً نك: بازن، 315 به بعد؛ هاميلتون، 26 -25 ؛ سومر، .(1-3 به طور كلى در تشكلهاي قومى تورك، اين فرايند كه رئيسى نامآور، نام خود را به قبيلهاش داده باشد، امري معمول و متداول است. شخصيت داستانى اغوزخان: داستان اغوزخان و شخصيت افسانهاي او به عنوان فرمانروايى مقتدر و در عين حال شخصيتى دينى و تا اندازهاي فرازمينى، در ميان داستانهاي ملى اقوام گوناگون، نظايري دارد؛ اما بىترديد در اين داستان مىتوان ويژگيهايى را بازيافت كه آن را به عنوان يك داستان قومى با هويت تاريخى و متعلق به حوزة منطقهاي مشخص، مطرح مىسازد. برخى از عناصر موجود در داستان، در فرهنگ قومى تورك و اقوام وابسته بدان، از سابقة ديرين برخوردار است؛ از جمله بايد به اسطورة كوك بوري (گرگ آسمانى) اشاره كرد كه جايگاه آيينى آن را مىتوان در برهههاي گوناگون تاريخى در ميان طيف وسيعى از اقوام آسياي مركزي سراغ گرفت. داستان زنى كه خود را در تنة ميانتهى درختى پنهان مىكند تا پسري به دنيا آورد، از يكسو در داستان زايمان همسر آي مِرگِن در حماسههاي ساگايى به چشم مىخورد و از سوي ديگر در داستان تولد قپچاق و سبب نامگذاري او در اغوز نامه ديده مىشود (نك: دورفر، 884 ؛ قس: طوغان، .(26 ردپاي دو شخصيت به نامهاي گونخان و آيخان به عنوان فرزندان اغوزخان در اغوزنامه را نيز مىتوان در داستانهاي توركى ديرينه جست؛ چه از سويى در حماسة «آلتاين ساين سالام» مربوط به توركان آلتاي، نام خانهاي افسانهاي گونخان و آيخان به ميان مىآيد (نك: دورفر، همانجا) و از سوي ديگر، انتخاب دو شخصيت داستانى در قوتادغو بيليك با نامهاي آيتولدي و گون توغدي ممكن است بىارتباط با اين دو خان افسانهاي نبوده باشد (نك: جعفر اوغلى، 269 ؛ قس: بلاساغونى، .(54,60 در بارة پرداختهاي موجود از داستان، بايد يادآور شد كه هيچيك از آنها از تغييراتى متناسب با تحولات فرهنگى تاريخى در امان نبودهاند، اما ويژگيهاي فرهنگ شمنى، در متأخرترين پرداختهاي عهد اسلامى، هنوز كاملاً از ميان نرفته است. داستان اغوزخان، قصهاي باستانى مربوط به منطقة مغولستان است كه به تدريج عناصر قومى و آيينى در آن جابهجا شده، و در چهرة آن تغييراتى پديد آمده است. از پرداختهاي نخستينِ داستان، در حال حاضر نمونهاي در دست نيست و در ميان پرداختهايموجود،متناويغوريِ اغوزنامه بسياركمتر از ديگرپرداختها از محيط اسلامى تأثير پذيرفته است؛ در حالى كه در پرداختهاي متأخر مربوط به دورة اسلامى، تعاليم اين دين در متن داستان راه يافته، و چهرة مذهبى اغوز خان، از چهرهاي شمنى به چهرهاي پيامبرگونه، و عناصر دينى داستان به شكلى متناسب با ديانت اسلام تغيير يافته است (نيز نك: سومر، .(374-375 در اغوزنامة اويغوري، سخن از پرستش گوك تنگري (خداي آسمان)، جايگاه مقدس درخت، و مهمتر از همه نقش گوك بوري به عنوان راهبر، بازتاب باورهاي آيينى پيش از اسلام در ميان توركان است؛ در حالى كه جز كاربرد مبهمى از دو نام جغرافيايى شام و مصر (ص و كاربرد چند واژة فارسى و عربى (نك: ص 55 52, 43, 23, ,22 )، نشان ديگري از ارتباط اين متن با جهان اسلام ديده نمىشود. در پرداخت اسلامى داستان، قراخان پدر اغوز، با يك يا دو واسطه به يافث بن نوح نسب مىرسانده است (نك: رشيدالدين، 1/47- 48). اغوز در گاهواره، مادر كافرش را به خداپرستى دعوت مىكند و در جشن نامگذاريش در يكسالگى، به سخن درآمده، خود از مهتران مىخواهد تا او را اغوز نام نهند؛ چون بلوغش فرا مىرسد، 3 تن از دخترعموهايش را كه به همسري او درآمدهاند، پنهانى به ايمان فرا مىخواند،اما از آن ميان تنها دختراورخان بهخداپرستى رويمىآورد. با حسدورزي دو همسر كافر، راز يكتاپرستىِ اغوز آشكار مىگردد و ميان اغوز و پدر دشمنى و جنگ درمىگيرد. اغوز كه بسياري از مردم قوم خود را به خداپرستى رهنمون شده، پس از 75 سال جنگ، پدر را از ميدان به در مىكند و بر تخت خانى مىنشيند. بر پاية اين داستان، پس از آن همراهان و همدلان اغوزخان، با عنوان «اويغور» شناخته مىشوند و شماري از قبايل تورك با آنان همراه مىگردند؛ در حالى كه عموزادگان او كه بر كفر اصرار ورزيدند و با نام «مغول» شناخته شدند، در جانب شرقِ سرزمين اغوز، سكنى گزيدند (نك: همو، 1/48-54). گفتار مربوط به نامگذاري اقوام تورك از سوي اغوزخان، بخشى مشترك ميان پرداختهاي گوناگون داستان اعم از پرداخت اويغوري و پرداختهاي اسلامى فارسى و توركى است. در سخن از توركان همراهى كننده با اغوزخان، افزون بر نام اويغور، از قبايل شناخته شدة قنقلى، قپچاق، قارلق، خلج و در برخى پرداختها آغاچري نام آمده، و در خلال داستان نشان داده شده كه چگونه اغوزخان هر يك از اين اقوام را به مناسبتى به اين نامها ناميده است. در پرداختى از داستان كه رشيدالدين منعكس ساخته، و بيشتر از فرهنگ اسلامى تأثير پذيرفته است، قلمرو پدر اغوزخان (قراخان) از تلاس و صيرم تا بخارا دانسته شده (نك: 1/51)، و در جريان كشورگشايى او، از تصرف «تمام ممالك ايران و توران و شام و مصر و روم و افرنج»، سخن به ميان آمده است (1/55؛ نيز نك: بارتولد، «غز2»، 526 -525 )؛ در حالى كه در اغوزنامة اويغوري، در جريان كشورگشايى اغوزخان نامهايى غالباً نمادين به كار رفته كه از آن ميان شايد اتل و سقلاب در غرب، و تنگوت در جنوبِ مغولستان قابل تطبيق با نامهاي جغرافيايى بوده باشند؛ البته در اين متن اشاراتى مبهم و گذرا به هند، شام و مصر نيز ديده مىشود (ص 55 -35 ؛ نيز نك: يادداشتهاي شچرباك بر اين بخش از متن). حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده، در ذكر نسب تورك و مغول، در نقلى غيردقيق از جامع التواريخ رشيدالدين، داستان اغوزخان را با افسانة مغولى ارگنه قون (ه م) در آميخته است (ص 562 -564؛ قس: رشيدالدين، 1/147-149). در ميان منابع پسين، ظفرنامة شرف الدين على يزدي در نقل داستان اغوزخان نسبت به روايت رشيدالدين از استقلال بيشتري برخوردار است و در آن ويژگيهايى ديده مىشود. از جمله در اين روايت، مادر اغوزخان به تعيين خاتون بزرگ قراخان بوده است؛ همچنين آنچه اغوز مادرش و ديگران را به گرويدن بدان فرامىخواند، «مسلمانى» است (ص 18الف - 20الف). ابوبكر طهرانى در ذكر نسب اوزونحسن فرمانرواي آق قويونلو سخنى كوتاه از اغوزخان و فرزندان او آورده است (ص 24-29). در ميان راويان بعدي داستان، ابوالغازي بهادر خان در شجرة تورك (ص 13-29) بيش از همه تحت تأثير شرفالدين على يزدي قرار داشته است و در مقايسه تنها افزودههايى اندك در آن ديده مىشود؛ اين تصور كه ابوالغازي، داستان خود را بر اساس تلفيق اطلاعات رشيدالدين و برخى اغوزنامه هاي توركى پرداخته (نك: اكمان، 383 )، ناشى از ناديده گرفتن جايگاه ظفرنامه در اين ميان است. در اشاره به افزودههاي ابوالغازي نسبت به شرفالدين على يزدي، بايد گفت كه وي در نقل جشن نامگذاري، اغوزخان را «ولىَّ مادرزاد» خوانده، بيان مىدارد كه او به هنگام ترك مجلس، زبان به ذكر عربىِ خداوند گشود و ياد «الله الله» بر زبان او جاري بود. شرفالدين على يزدي و ابوالغازي، حكايت خود از داستان اغوز را به ابياتى چند به فارسى و جغتايى در فضايل اغوزخان آراستهاند. در بررسى روند داستان در پرداختهاي گوناگون، زندگى اغوزخان مقدمهاي در باب تولد افسانهاي، رشد و ازدواج او دارد كه با باورهاي آيينى در آميخته است؛ در ادامة داستان سخن از آن است كه اغوز پس از رسيدن به منصب خاقانى، به سرزمينهاي نزديك و دور سپاه مىبرد و آنها را يكى پس از ديگري تصرف مىكند و سرانجام، داستان با تقسيم افسانهاي زمين ميان 6 فرزند اغوز به پايان مىآيد. همانگونه كه شچرباك تحليل كرده است (ص 88 )، داستان در دو بخش آغاز و پايان كاملاً افسانهاي است و تنها بخش ميانى آن كه شرح پادشاهى و كشورگشايى اغوزخان است، صورتى تاريخى - افسانهاي دارد. اين ويژگى موجب شده است تا برخى از محققان در صدد منطبق يا مرتبط ساختن اغوزخان با شخصيتهاي تاريخى برآيند. بيچورين، اغوزخان را با موده، فرمانرواي هون (د 174 قم)، رضانور، با اسكندر مقدونى، و ماركوارت (ص 142 )، با چنگيزخان مرتبط دانستهاند (شچرباك، .(92-94 در ميان شخصيتهاي تاريخى - داستانى، سرگذشت خانى فاتح و كشورگشا به نام بوقوخان نيز با اغوزخان قابل مقايسه است. بررسى تطبيقى داستان بوقوخان در تاريخ جهانگشاي جوينى كه به نقل از يك سنگنبشتة اويغوري آمده است (نك: 1/39- 45)، با داستان اغوزخان در پرداخت جامع التواريخ رشيدالدين به خوبى نشان مىدهد كه اين دو داستان - به خصوص در بخش شبه تاريخى مربوط به كشورگشايى - شباهت قابل ملاحظهاي دارند. رادلف ضمن طرح پيشنهاد يكى بودن اين دو شخصيت، بوقوخان را با بو - كيا - خان در وقايعنامههاي چينى تطبيق كرده، و بدين ترتيب داستان را به تاريخ پيوند داده است (نك: شچرباك، .(92 در بعد همسانى آيينى ميان دو داستان، نيز بايد به حكايتى كهن در ميان توركان شمنى اشاره كرد كه اشترنبرگ آن را ياد كرده است. بر پاية اين داستان، شمنِ بزرگ بو - خان در قلة كوه با دختري آسمانى ملاقات مىكند و او را مىفريبد كه در زمين همسري ندارد و آن دختر را به زنى مىگيرد (نك: همو، 90 )؛ اين حكايت با دو همسر اغوز در اغوزنامه قابل قياس است كه فرزندان يكى نامهاي آسمانى و فرزندان ديگري نامهاي زمينى دارند (ص .(29-31 شچرباك (ص و طوغان (ص در تحقيقات خود بر روي متن اغوزنامه به تفصيل به بررسى مكان، زمان و شرايط تأليف داستان و نيز شناسايى حوادث تاريخى و شخصيتهاي نامبردار در داستان پرداختهاند. در بارة داستان اغوزخان، پيش از تطبيق اين شخصيت با يك فرمانرواي تاريخى، در آغاز بايد ديد كه اين شخصيت داستانى مربوط به كدام قوم، منطقة جغرافيايى و برهة تاريخى است. با توجه به اينكه در پرداختهاي اصلى داستان، اغوزخان، خاقان اويغور دانسته شده است (نك: اغوزنامه، 33 ؛ نيز رشيدالدين، 1/51 -52)، مىتوان اين نكته را به عنوان نقطة آغاز و اتكا تلقى كرد. مىدانيم كه موطن قديم اويغورها در شمال مغولستان قرار داشته (نك: ه د، اويغور)، و ثابت شدن اين نكته حائز اهميت است كه در داستان اغوزخان، محيط نخستينِ پردازش، شمال مغولستان بوده است؛ متن اغوزنامه در سخن از موطن اغوزخان، آن را سرزمينى با جنگل بزرگ و رودهاي بسيار دانسته است (ص و اين نكته از ويژگيهايى است كه با شرايط جغرافيايى مغولستان شمالى و نواحى مغولنشين مجاور آن در خاك روسيه انطباق دارد. در پرداخت رشيدالدين از داستان (1/55 -56)، موطن اصلى و نيز تختگاه اغوزخان در منطقة اورتاق و كرتاق (نك: ابوالغازي، 13، كه اولغ تاغ و كچيك تاغ را نام جديد منطقه تعيين كرده است) دانسته شده كه اين منطقه خود در فاصلهاي تعيين نشده از قراقروم (در كرانة اُرخونِ عليا) قرار داشته است. بر پاية اين دو آگاهى، يعنى قبيله و منطقة جغرافيايى اغوزِ داستانى، مىتوان دربارة برهة تاريخى آن اظهار نظر كرد. ماية تاريخىِ اغوزخان را بايد در دورة تاريخى حضور اويغورها در مغولستان، يعنى پيش از كوچ اجباري آنان در 840م جستوجو كرد. با تكيهاي بيش از اندازه بر قوميت اويغورِ اغوزخان، بايد آن را به دورة خاقانى اويغورها (743- 840م) مربوط دانست، اما دور نيست كه اغوزخان، يك شخصيت اويغور شده از شخصيتى پرسابقهتر از قبايل مقتدر منطقه، مانند گوك توركها، يا هونها بوده باشد. بر پاية نويكندها، مىدانيم كه در 732م، در مراسم باشكوه تدفين كولتگين، خاقان گوك تورك، شخصى با عنوان «اغوز بيلگه تمغاچى» به سفارت از سوي خاقان ترگش، شركت داشته است (نك: اُركون، و كاربرد اغوز به عنوان نام شخص در اين تاريخ، در ميان قوم ترگش (ه م؛ نيز قس: سومر، 24 )، شايد الهام گرفته از شخصيت اسطورهاي اغوزخان بوده باشد كه در اين صورت، تاريخ داستان به مدتها پيش از 732م باز خواهد گشت. داستان اغوزخان در ميان توركان، همواره در كنار چهرة حماسى، از چهرهاي دينى و روحانى نيز برخوردار بوده، و اين چهرة دينى در محيط اسلامى به تدريج حالتى پيامبرگونه به خود گرفته بوده است (نك: گوميلف، .(62 همين ويژگى شرايطى را ايجاد مىنمود كه فارغ از گفتوگو در باب كشورگشايى و كشورداريِ اغوزخان، سخنانى حكمتآموز نيز از زبان او نقل گردد. چنانكه در رسالهاي كه تاريخ پردازش آن حدود سدة 9ق/15م دانسته شده، و به گونهاي مبهم عنوان اغوزنامه يافته، مجموعهاي از كلمات حكيمانة منتسب به اغوزخان فراهم آمده است. اين متن توركى كه آن را بايد از نمونههاي كهنِ «امثال و حكم» اغوزي تلقى كرد، در نسخة خطى عنوان «رسالة من كلمات اغوزنامه، المشهور بآتالار سوزي [= امثال و حكم]» به خود گرفته است (نك: بوراتاو، 71 ؛ براي پيوند حماسة اغوز با ترانههاي قومى اوزان، نك: بخاري، 32؛ كوپريلى، 141 ، جم). نقشقومشناختىاغوزخان: مطابق اغوزنامة اويغوري،اغوزخان از همسر نخست خود 3 پسر به نامهاي گون (خورشيد)، آي (ماه) و يولدوز (ستاره)، و از همسر دوم نيز 3 پسر به نامهاي گوك (آسمان)، تاغ (كوه) و تنگيز (دريا) داشت و در پايان عمر، بر پاية خوابى كه ديده بود، مقرر كرد كه 3 فرزند نخست در موطن اصلى، يعنى در مشرق بمانند و 3 فرزند ديگر، روي به سوي مغرب آورند (نك: ص 56-63 .(29-31, رشيدالدين در روايت خود از داستان، در پراكندگى فرزندان اغوزخان، سخنى نزديك به آنچه ياد شد، حكايت كرده، و نسل 3 پسر مهتر را لشكر دست راست يا بوزوق، و نسل 3 پسر كهتر را لشكر دست چپ يا اوچ اوق ناميده است (1/ 56). اين داستان، زمينة شناخته شدن قومى بزرگ با عنوان عمومى اغوز، و تقسيمات درونى آن است كه در متون و حكايات نسبشناختى ابعادي گستردهتر يافته است. اينكه در تاريخ قومشناسى توركى، قومى با نام اغوز شناخته شود، يك بار در عصر خانات گوك تورك و اويغور مغولستان، و بار ديگر در عصر اسلامى در ماوراءالنهر ديده مىشود؛ اما اطمينانى در ميان نيست كه ميان اين دو واحد قومى ارتباطى در نسب بوده باشد، يا هر يك از آنها نام خود را از اغوزخان گرفته باشند. آنچه مىتوان با اطمينان عنوان كرد، اينكه برخى منابع كهن اسلامى، در بحث از نسب غزان ماوراءالنهر هر دو فرض را به عنوان نكتهاي قطعى انگاشتهاند. در برخى منابع اسلامى اغوزان (غزان) ساكن در سرزمينهاي اسلامى، با «9 اغوزانِ» مغولستان مرتبط دانسته شده، و نسب آنان با اغوزان همزيستِ اويغوران از يك اصل پنداشته شده است و در پارهاي از منابع نيز نسب طوايف گوناگون اغوزان ماوراءالنهر، به شخص اغوزخان رسانيده شده، و داستان فرزندان اغوز با نسب شناسى غز (توركمن) پيوند يافته است. در تواريخ اسلامى پيش از مغول، نخستين يادكرد از حضور اغوزان (غز) در آسياي مركزي، روايتى بسيار مهم و سودمند است كه ابناثير در الكامل (11/178) آورده، و آن را از «بعض (يكى از) مورخان خراسان» نقل كرده است. اين روايت در بحث از جايگير شدن غزان به روزگار خلافت مهدي عباسى (158 - 169ق/775- 785 م) در ماوراءالنهر، به موطن اصلى غزان و سرگذشت آنان پيش از مهاجرت به منطقه اشاره كرده، و مدعى شده است كه اين غزان از دورترين سرزمينهاي توركان (نواحى دوردست در قلمرو خاقانات اويغور)، به ماوراء النهر آمده بودهاند. ذكر توركان غز (اغوز) و اشاره به ارتباط آنان با 9 اغوزانِ مغولستان، در برخى ديگر از منابع پيش از مغول مانند زين الاخبار گرديزي (ص266- 268) نيز ديده مىشود، اما در منابع پيش از مغول در باب داستان اغوزخان و ارتباط او با 9 اغوزان، سكوتى حكمفرماست. حتى كاشغري كه گزارش او دربارة طوايف اغوز و بسياري ديگر از موضوعات مربوط به توركان، حجت است، آنگاه كه ذيل مادة «اُغُز»، نام 22 طايفة اغوز (توركمن) با ذكر ويژگيهاي آنان را آورده، و نام طوايف را برگرفته از نام نياكان دانسته است، از شخص اغوزخان نامى به ميان نياورده است (1/56 - 58). در متن اغوزي ميانة دده قورقوت، اگرچه بارها از قوم اغوز سخن به ميان مىآيد و حتى در نسخة خطى واتيكان (ص 2) اصل داستان با عنوان «اغوزنامه» شناخته شده است، اما با وجود مناسبت، تكيه بر اغوزخان به عنوان نيا و راهنماي اين قوم ديده نمىشود و در تفصيلات بعدي داستان است كه ارتباط ميان داستان «دده قورقوت» با اغوزخان قوت مىگيرد (نك: بارتولد، «حماسه...1»، .(485 ارتباط طوايف اغوز با اغوزخان، در منابع عصر مغولى نه تنها تأييد گرديده، بلكه خود زمينهاي براي گسترش داستان اغوزخان فراهم آورده است. در اين باره، مهمترين گزارش از آنِ رشيدالدين است كه بايد دانستههاي خود را از متون ميانة مغولى - توركى گرفته باشد. بر پاية اين گزارش در روزگاري كه بايد آن را به پيش از سدة 2ق/8م بازگردانيد، اقوام اغوز در شمال مغولستان، در همسايگى اويغوران به سر مىبردهاند؛ در اين دوره، قوميت اغوز از 9 شعبه تشكل يافته بود كه نام «توغوز اوغوز» (ضبط محرف در نسخ: توغوز اويغور) بر آن نهاده مىشد (نك: رشيدالدين، 1/139، براي عموميت خطا در نسخهها، نك: 3/1610، حاشيه؛ سومر، :23 شكل دگرگون شدة نام به صورت تُغُزغُز). رشيدالدين در بحث از شخصيت اغوزخان، از سويى او را به عنوان خانِ متبوع اويغوران معرفى كرده، و از سوي ديگر وي را نياي طوايفى با نام عمومى اغوز دانسته است كه طوايف شناخته شدة غزان ماوراء النهرند (نك: 1/49 به بعد؛ براي تفصيل، نك: ه د، غُز، تغزغز). از اهميت احتمالىِ اغوزخان در ميان طوايف اغوز پيش از عصر مغول مدارك قابل استنادي به دست نيامده است، اما بر اين نكته مىتوان تكيه كرد كه در آن دوره جايگاه داستانىِ اغوزخان بيش از اويغوران، در ميان اغوزان اهميت يافته، و به عنوان افتخاري قومى بر آن تكيهايروزافزون شدهاست (براياشارهها،نك:بارتولد،«اجمال...1»، 435 -434 ، «بررسى...2»، 579 -574 ؛ سومر، 373 به بعد). انتساب فخرآميز توركمانان به اغوزخان را نبايد يك پديدة مبتنى بر انگيزههاي عصر حاضر پنداشت، بلكه گزارشهايى مستقل و پراكنده از توركمانان حوزة خزر، آسياي صغير و حتى شام مربوط به سدههاي 12 و 13ق/18 و 19م، حكايت از آن دارد كه چنين انتساب و تفاخري را در ميان آنان بايد امري با سابقه تلقى كرد (نك: آذر، 1/363؛ هامر پورگشتال، ؛ I/6-7 بارتولد، «غز»، 526 ، به نقل از گالكين؛ براي بررسى نسب بردن طوايف توركمن به اغوزخان در يك ترجمة توركمنى كهن از جامعالتواريخ رشيدالدين از تاريخ 963ق، نسخة خطى آكادمى علوم توركمنستان، نك: محمدوا، .(27-37 ابوالغازي بهادر خان در شجرة تورك، بر پاية افزودهها بر داستان اغوزخان، از يك نوادة اغوز به نام قرغز نام برده، و يادآور شده كه او نياي قوم اصيل قرغز (يعنى قرقيزهاي مغولستان) بوده است، اما در دورههاي بعد نسل قرغز با اقوام ديگر درآميخته، و قوم قرقيز از نسب واقعى خود دور گشته است (نك: ص42). شاكريم در نسبنامة خود، در برداشت از گفتار ابوالغازي، قرقيز مورد نظر او را به قوم قرهقرقيز، يعنى قرقيزهاي كنونى تفسير كرده است (ص .(36 بررسى كتابشناختى اغوزنامهها: 1. اغوزنامه، كهنترين متن موجود از داستان اغوزخان به خط اويغوري. قدمت اين نسخه مربوط به سدة 9ق/15م است و نشانههايى در نوشتار آن وجود دارد كه استنساخ آن را از يك تأليف قديمتر مىنماياند. تنها نسخة خطى اين تحرير در مجموعة شفر از كتابخانة ملى پاريس نگهداري مىشود (نك: شچرباك، .(15-16 تصوير اين نسخه و نيز ترجمه و آوانگاري آن، بار نخست توسط رادلُف در 1890-1891م در سنپترزبورگ به چاپ رسيده، و چاپ محققانهاي از آن به كوشش بانگ و آرات در استانبول (1936م)، و نيز همراه با ترجمة روسى توسط شچرباك در مسكو (1959م) انتشار يافته است (براي نسخههاي اويغوري ديگر در سدههاي اخير، نك: سومر، .(376 تشخيص دقيق زبان اين متن در طى سالها، موضوع بحث ميان توركشناسان بوده، و گرايش غالب، بازگرداندن آن به زبان اويغوري كهن يا قارلقى - اويغوري است (نك: بارتولد، «نقدي...3»، 272 ؛ شچرباك، 5 ؛ قايدارف، 16 )؛ اما برخى از محققان آذربايجانى و توركمن، تلاش داشتهاند تا به نحوي زبان اين متن را گويشى از شاخة اغوزي بدانند (نك: بايليف، 9 ؛ زينالف، .(82 2. تاريخ اغوزان، عنوان مشترك نسخههايى چند به زبان فارسى مشتمل بر داستان اغوزخان كه رونوشتى از بخش مربوط به داستان از جامع التواريخ رشيدالدين فضلالله است و تاريخ رونويسى برخى از آنها مربوط به دورة زندگى خود رشيدالدين است. 5 نسخة خطى از اين اثر در كتابخانههاي توپكاپى سرايى و سليمانيه نگهداري مىشود و برخى از آنها به مينياتور تزيين شدهاند (نك: طوغان، .(13-14 زكى وليدي طوغان روايت اغوزخان در جامع التواريخ را در مقايسه با اين 5 نسخه اساس كار خود در «داستان اغوز» قرار داده است. 3 و 4. اغوزنامه، عنوان دو نسخه به زبان جغتايى كه در بخش نسخههاي خطى مؤسسة شرقشناسى آكادمى علوم ازبكستان (شم 185-IV و نگهداري مىشوند و شچرباك در چاپ اغوزنامة اويغوري، از آنها به عنوان نسخ معين كمك گرفته است. زبان اين دو نسخه از زبان شجرة تورك ابوالغازي كهنتر است (نك: شچرباك، 20 ,9 ؛ نيز فاضلف، 9 .(I/ 5. روايت اوزون كوپري از داستان اغوز به توركى عثمانى كه به كوشش نامق اُركون در آنكارا (1935م) به چاپ رسيده، و طوغان در نسخة تطبيقى خود از اين روايت نيز بهره برده است. 6. اغوزنامه، مشتمل بر منتخباتى از ترجمة توركى جامع التواريخ، شجرة تورك ابوالغازي و جهاننما يحاجى خليفه كه به صورت خطى در كتابخانة موزة بريتانيا (شم 11,726 نگهداري مىشود (براي وصف نسخه، نك: ريو، .(282-283 بر اين موارد، بايد برخى تحريرهاي داستان اغوزخان مندرج در متون مفصل تاريخى را نيز افزود كه به برخى از آنها پيشتر اشاره شد. از ديگر نمونهها، بايد به تحريري اشاره كرد كه يازيجىاوغلو در سرآغاز كتاب خود با عنوان تواريخ آل سلجوق آورده، و اين تحرير از داستان در «نشرية تاريخ، باستانشناسى و قومشناسى ترك» (1934م) منتشر گرديده است. نمونة ديگر بخش مقدمه از نسخة خطى (شم 3222 در كتابخانة موزة بريتانيا با عنوان تواريخ گزيدة نصرتنامه در تاريخ شيبانيان است كه تحرير آن مربوط به 908ق است (براي وصف، نك: همو، 277 -276 ؛ نيز اكمان، .(366 در نگاهى گذرا بر تحقيقات مربوط به داستان اغوزخان، به دشواري مىتوان به شماري محدود از آثار بسنده كرد و آثار تحقيقى متعددي را كه عمدتاً بر پاية نسخة اويغوري پديد آمده است، ناديده گرفت. كهنترين تحقيق خاورشناختى مربوط به ديتس4 است كه بهمقايسه ميان قيات (تك شاخ) در داستان اغوز و غول يك چشم در اساطير يونانى پرداخته، و پارهاي از متن اغوزنامه را به آلمانى ترجمه كرده، و در 1815م انتشار داده است. از ديگر آثار بايد به چاپى تحقيقى از اغوزنامه توسط رضانور در اسكندريه (1928م)؛ مقالهاي از پل پليو5 با عنوان «در بارة افسانة اغوز خان در نسخة اويغوري» (1930م)؛ پاسخى از رضانور به مقالة پل پليو (1931م)؛ مقالهاي از بانگ و آرات با عنوان «افسانة اغوزخان» (1932م)؛ مقالة برنشتام1 با عنوان «حقيقت تاريخى در افسانة اغوزخان» (1935م)؛ مقالة سينور2 با عنوان «ملاحظاتى در بارة داستان اغوزخان» (1950م)؛ بحث تحليلى فاروق سومر در بخشهايى از كتاب «اغوزان» (1965م)؛ و چاپ تطبيقى متن داستان و تحليل عناصر آن توسط زكى وليدي طوغان (1971م) اشاره كرد. مآخذ: آذر بيگدلى، لطفعلى، آتشكده، تهران، 1337ش؛ ابن اثير، الكامل؛ ابوبكر طهرانى، دياربكريه، به كوشش نجاتى لوغال و فاروق سومر، آنكارا، 1964م؛ ابوالغازي بهادرخان، شجرة تورك، به كوشش دمزون، سن پترزبورگ، 1871م؛ بخاري، سليمان، لغت چغتاي و توركى عثمانى، استانبول، 1298ق؛ جوينى، عطاملك، تاريخجهانگشاي، به كوشش محمد قزوينى، ليدن، 1329ق/1911م؛ حمدالله مستوفى، تاريخ گزيده، به كوشش عبدالحسين نوايى، تهران، 1362ش؛ دده قورقوت (مل)؛ رشيدالدين فضلالله، جامع التواريخ، به كوشش محمد روشن و مصطفى موسوي، تهران، 1372ش؛ شرفالدين على يزدي، ظفرنامه، به كوشش عصامالدين اورونبايف، تاشكند، 1972م؛ كاشغري، محمود، ديوان لغات الترك، استانبول، 1333ق؛ گرديزي، عبدالحى، زين الاخبار، به كوشش عبدالحى حبيبى، تهران، 1347ش؛ نيز: Bailyev, S., Kategoriya skloneniya v pis'mennykh pamyatnikakh turkmenskogo yazyka, Ashkhabad, 1990; Balasaguni, Kutadgu bilig, ed. R.R. Arat, Ankara, 1979; Barthold, V.V., X Ocherk istorii turkmen- skogo naroda n , Sochineniya , Moscow , 1963 , vol. II(1); id , X Guzz n , X Obzor istorii tyurkskikh narodov n , X Turetski o epos i Kavkaz n , X Retsenziya na knigu: Zametki ob etnicheskom sostave... n , ibid, 1968, vol. V; Bazin, L., X Notes sur les mots Oguz et Turk n Oriens, Leiden, 1953, vol. VI; Boratav, P.N., X Les Proverbes n , Philologiae Turcicae Fundamenta, Wiesbaden, 1965; Caferoglu, A., X La Litt E rature turque de l' E poque des Karakhanides n ,ibid; Dede Korkut kitabi, ed. M. Ergin, Ankara , 1958 ; Doerfer , G. , X Die Literatur der Turken S O dsibiriens n , Philologiae... (vide: Boratav); Eckmann, J., X Die tschagataische Literatur n , Philologiae... (vide: Boratav); Fazylov, E., Starouzbekskii yazyk, Tashkent, 1966; Gumilev, L. N., Drevnie tyurki, Moscow, 1967; Hamilton, J., X Toquz-Oguz et On-Uygur n , JA, 1962; Hammer- Purgstall, J., Geschichte des osmanischen Reiches, Pest, 1827; Kaidarov , A. T., X Vvedenie n , Stro o u o gurskogo yazyka, Almaty, 1989; K N pr O l O , F. , Edebiyat arast o rmalar o , Ankara , 1986 ; Marquart , J. , [ ber das Volkstum der Komanen, Berlin , 1914; Mukhamedova , Z.B., X Oguzsko-turkmenskie etnonimi n , Sovetskaya Tyurkologiya , 1971 , vol . I ; Oguz-name , ed. A.M. Shcherbak , Moscow , 1959 ; Orkun , H. N., Eski T O rk yaz o tlar o , Istanbul, 1940; Rieu, Ch., Catalogue of the Turkish Manuscripts in the British Museum, London, 1888; Shakarim Qudaiberdiuly, T O r o k, qyrghyz-qazaq ham khandar shezh o res o , Almaty, 1991; Shcherbak, A.M., notes on Oguz-name, Moscow, 1959; Sumer, F., Oguzlar (T O rkmenler), Ankara, 1972; Togan, Z.V., Oguz destan o , Istanbul, 1982; Zeinalov, F.R., X Dastan ob Akhmede Kherami... n , Sovetskaya Tyurkologiya, 1975, vol. V.
احمد پاكتچى پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : داوود بدرزاده
فرمان كريمخان زند و شمول ولايت آزربايجان بر قلمرو عليشكر (همدان، ساوه، اراك، كردستان، كرمانشاه و ..
كريم خان زند فرماني به تاريخ ١١٧٧ ه.ق. ١٧٦٣ ميلادي در باره مسيحيان ممالك محروسه ايران دارد كه در آن مراكز سكونتي مسيحيان اروپايي (فرنگيه) در آزربايجان نيز نشان داده ميشوند. وي در جمله اي از فرمان خود ولايت آزربايجان را چنين تعريف مي كند: "ولايت آزربايجان از شيروان و قره باغ و دارالسلطنه تبريز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر".
اين فرمان از دو جهت در تاريخ آزربايجان سياسي –اداري داراي اهميت است:
الف-كريم خان زند، در اين فرمان علاوه بر دارالسلطنه تبريز، صراحتا مناطق "شيروان، قره باغ، گنجه و نخجوان" در جمهوري آزربايجان و يا قفقاز جنوبي را نيز به صورت جزئي از واحد سياسي-اداري آزربايجان (ولايت آزربايجان) بر مي شمارد. واقعيتي كه همواره از سوي قوميتگرايان افراطي فارس، پان ايرانيستها انكار مي شود.
ب-در اين فرمان "قلمرو عليشكر" جزء واحد سياسي-اداري آزربايجان شمرده شده است. اين اشاره نيز بر حدود جنوبي آزربايجان در عراق عجم پرتو افكني مي كند و يك بار ديگر تائيد مي نمايد كه در گذشته علاوه بر كل استانهاي مركزي و همدان فعلي، نيمي از استانهاي كردستان و لرستان و يك سوم استان كرمانشاهان نيز داخل در حدود ولايت آزربايجان و يا آزربايجان سياسي-اداري بوده اند.
فرمان كريمخان زند چنين است: "فرمان تعالي شد آنكه در اين اوان عمده المسيحيه پادري فرنسيه حكيم وارد حضور و به عرض رسانيد كه به موجب ارقام سلاطين جنت مقام صفويه انار الله برهانهم، هميشه پادريان فرنگيان و خليفها در ممالك محروسه ايران خانه و جا و مكان داشته، هر يك به رسم آيين خويشتن مشغول و تجار و سوداگران آن طايفه به تجارت قيام و عشور متوجهات حسابي خود را مهمسازي عمال خيريت اعمال مي نموده اند، مشروط بر آنكه احدي از آنها مرتكب امري كه خلاف ملت مقدس اثني عشره عليهم صلوات الله الملك الاكبر باشد به حسب ظاهر نكرده، احدي را هم به ايشان رجوعي نباشد. و هرگاه جماعت ارامنه به آنها ضرر و نقصاني رسانيده، متعرض احوال آنها شوند، بعد از ثبوت آن آنها را ترجمان نمايند و پادريان كرمليان و دنيكان و جزويت و گنجوخي و آگوستن و غيره كه در ولايت آزربايجان از شيروان و قره باغ و دارالسلطنه تبريز و گنجه و نخجوان و قلمرو عليشكر، دارالسلطنه اصفهان و الكاء فارس از شيراز و بندر عباس و ساير ممالك محروسه مي باشند و در هر جا كه خواسته باشند توقف و سكني كرده، هر يك از ارامنه و عيسويان و اولاد ايشان كه خواسته باشند نزد ايشان آمد و شد كرده، تعليم بگيرند و درس بخوانند نيز ممانعت نكرده. چنانچه جماعت مذكوره اموات خود را در مقاميكه به جهت مدفون آنها تعيين مي نمايند به دستور و سنن دين خود برده دفن نمايند، عايق و مانعي جهت آنها نباشد و امداد و اعانت لازمه آنها به عمل آمده، احدي نسبت به ايشان ظلم و ستم ننمايد و در خصوص صدق ادعايات و غرض خود اراقم بيگلربيگيان و حكام كرام و غيره عمال ولايات محروسه در خصوص امور مذكوره به نحوي كه حسب الارقام سلاطين به شروط مذكوره مقرر شده، از آن قرار معمول و عشور متوجهات حسابي تجار و سوداگران را باز يافت و تخلف از فرموده مبارك جايز نداشته، مراعات ايشان را منظور دارند و در عهده شناسند.
تحريرا في شهر شوال المكرم سنه ١١٧٧-١٧٦٣"
منبع: شماره سند: ٢٢، تاريخ: شهر شوال المكرم، سنه ١١٧٧، فرستنده: كريم خان، موضوع: در باره آزادي مسيحيان در ممالك محروسه. اسنادي از روابط ايران با منطقه قفقاز، تاليف دايره اداره انتشار اسناد- تهران، وزارت امور خارجه، موسسه چاپ و انتشارات، ١٣٧٢، چاپ اول
عراق عجم:عراق عجم (در مقابل عراق عرب ويا قسمت سفلاي بين النهرين) نامي است كه از دوره امپراتوري توركي سلجوقي جايگزين نام جبال و يا ايالت جبال سابق و يا ناحيه اي كه يونانيان آنرا ماد مي ناميده اند شده است. هرچند اين نام در گذشته براي ناميدن سرزمين وسيعي در ايران مركزي بكار رفته، با اينهمه مفهوم عراق عجم، در برهه هائي از زمان قسمتي از آزربايجان قديمي در شمال غرب ايران را نيز شامل مي شده است، يعني در مناطقي بين دو مفهوم آزربايجان و عراق عجم همپوشاني بوده است. به عبارت ديگر در برخي از برهه هاي زماني بخشهاي جنوبي آزربايجان، به همراه ديگر بخشهاي ايران مركزي، علاوه بر داشتن نام آزربايجان، يكجا عراق عجم نيز ناميده مي شده اند و در مقاطع زماني ديگر، حدود عراق عجم از جنوب منطقه همدان يعني از خارج آزربايجان شروع مي شده است. بخشهائي از آزربايجان كه عراق عجم گفته مي شد نيز در دوره هاي گوناگون متغير بوده و در گسترده ترين حالت خود، مناطق آزربايجاني منطبق بر استانهاي فعلي زنجان و قزوين (خمسه آزربايجان) و همدان و استانهاي مركزي (اراك يا عراق) و قم و تهران و نواحي شرقي استانهاي كردستان و كرمانشاهان را شامل ميشده است. حوزه عراق عجم (يعني عراق غير عرب) آزربايجان، از زمان قديم ترك نشين بود و همگي تركان اين مناطق همواره استقلال فرهنگي، زباني و هويتي تركي خود را نسبت به بخشهاي غيرآزربايجاني عراق عجم حفظ كرده بودند.
قلمرو عليشكر:منطقه عراق عجم آزربايجان به مركزيت همدان بعدها در دورهي دولت تركي آزربايجاني آق قويونلو به دليل اعتبار بالاي علي شكر بيگ بهارلو، يكي از سران و امراي مشهور طايفه بهارلو به نام قلمرو "عليشكر" ناميده شده است. بعد از قاراقويونلوها، در دوره آق قويونلوها، صفويان، زنديه و حتي افشاريه نيز در اغلب كتب تاريخي اين جنوبي ترين منطقه آزربايجان به نام علي شكر بيگ معروف بوده است. در تمام اين دوره، منطقه مذكور ترك نشين و بخشي از آزربايجان قديمي بود.
بهارلوها از اركان و تكيه گاههاي اصلي امپراطوري تركي آزربايجاني قاراقويونلو بودند. نام اين طايفه از نام قلعة بهار (شهر بهار كنوني) واقع در استانِ آزربايجاني همدان گرفته شده است. سرزمين اصلي اين طايفه، منطقه همدان بود. يكي از مهمترين و برجستهترين افراد بهارلو در سدۀ9ق، علي شكربيگ بهارلو فرزند بايرامقارا بيگ از ملازمان نزديك جهانشاه ابوالمظفر قاراقويونلو بود كه بر تمام اميرزادگان توركمان برتري يافت. وي سالها تمامي سرزمين همدان، كردستان، لرستان و سراسر خوزستان را در تصرف خويش داشت. پس از وي نيز پسرش پيرعلي رئيس ايل در همدان به سر ميبرد.
همدان در دوره توركمانان آققويونلو تابع حوزه حكمراني علي شكر بود. حوزه علي شكر به مركزيت منطقه همدان به نوبه خود در غرب شامل يك سوم شرقي كرمانشاهان تا ساحل رودخانة قره سو، نيمي از كردستان و لرستان مي شد. حدود شرقي قلمرو علي شكر آزربايجان، تا ساوه در استان مركزي را شامل مي گرديد. بلوكات ساوه در سالهاي نخستين امپراتوري تركي-آزربايجاني صفويه، جزو قلمرو علي شكر و يكي از قلمروهاي استقرار ايلات وابسته به نهاد حكومت صفويه (تركان قزلباش و بعدها شاهسون ها) گرديد. قلمرو علي شكر بعدها به خاك دولت عثماني ملحق شد، اما در سال ٩٠٨ هجري قمري با چيرگي نيروهاي دولت تركي آزربايجاني صفويه بر سلطان مراد عثماني، شهر همدان آزربايجان، والي نشين منطقه مذكور بدست قزلباشها افتاد.
در برخي منابع (آزربايجانين تاريخ و مدنييهتينين بورژووا ساختالاشديريجيلارينا قارشي. پروفسور شوكت تقي يئوا٬ باكي. ١٩٧٨) ادعا شده كه عين اين فرمان در دوره صفويان و از سوي عليمرادخان به سال ١١١٥ ه.ق. –١٧٠٣ ميلادي نيز صادر شده است. وي كه خواهر زاده كريمخان زند بود براي بار دوم از سال ١١٩٦ تا ١١٩٩ سلطنت كرد و در اين سال درگذشت. برخي از منابع ديگر: - "دانشنامه اسلام-ماده بهارلو" (نك: نهاوندي،١/٤٦-٤٨؛ قس: تاريخ، ٣٦؛ پرهام، ٥٢١؛ بابر، ٤١؛ نهاوندي، ١/٤٨-٤٩؛ همو، ١/٤٩؛ هدايت، ٨/٣٩٥، ٤٥٥؛ سومر، ١/٢٣، حاشيه؛ بدليسي، ٧٣)؛
- "آزربايجان در ادوار مختلف تاريخي" (دكتر محمد خالقي مقدم ـ نشريه موج بيداري، سهشنبه 2 مرداد ١٣٨٦ ش ١٠٤ ص ٤)؛
-"قراقويونلوها" (فاروق سومر، ترجمه دكتر وهاب ولي، انتشارات موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي- تهران- ١٣٦٩- صفحه ٢٧)؛
-"مجله بررسيهاي تاريخي: فرمان عليمرادخان زند" ( ١٣٤٦شماره ٥٬ ض ١٥٢-١٥١ و شماره ٤-٣ ص ٣٦٦-٣٦٥)
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:45 :: نويسنده : داوود بدرزاده
لايلاي گولوم لايلاي ...
لايلالار آنالارين اوشاقلاري ياتيرتماق اوٍچون اوْخودوقلاري شعرلر دير.آذربايجان لايلالاري فورم باخيميندان باياتي كيميدير . لايلالاري باياتيلار دان فرقلنديرن جهت ايسه اونون مضمونو دور . فورم
باخيميندان دا بير كيچيك فرق اؤزونو گؤسترمكده دير. اگر باياتيلارين اوّلي "عزيزيم" ، "من عاشيق، "عاشيغام" سؤزلريله باشلاييرسا ، لايلالار دا "لايلا" سؤزو يا "لايلا دئديم، لايلا دئييم "سؤزلري گلير.
لايلا دئديم ياتاسان
قيزيل گوله باتاسان.
قيزيل گولون ايچينده
شيرين يوخو تاپاسان.
لايلاي بئشيگيم لايلاي،
ائويم ائشيگيم لايلاي
اوزون گئج هلر بويو
چكيم كئشيگين لايلاي.
لايلاي دئديم اوجادان
سسيم چيخمير باجادان
تانري سني ساخلاسين
چيچكدن ، قيزيلجادان .
لايلاي دئديم ياتينجا
گؤزلرم آي باتينجا
جانيم دوداغا يئتدي،
سن حاصيله چاتينجا.
لايلاي دئديم، جان دئديم،
يوُخودان اوْيان دئديم.
سن يوُخودان دوُرونجا
جانيمي قوربان دئديم.
لايلاي دئديم ياتاسان
شيرين يوخو آلاسان
شيرين يوخو ايچينده
مني يادا سالاسان.
بالامين يوخوسو گلير
لايلايي نين سسي گلير
اوزاق-اوزاق داغلاردان
بالامين داييسي گلير
لايلاي منه قالان لايلاي
شيرين ديللي بالام لايلاي
==========================
بالاما قوربان ايلانلار ، بالام ناواخ ديل آنلار بالاما قوربان سئرچه لر ، بالام ناواخ ديرچه لر بالاما قوربان قارقالار ، بالام ناواخ ديل قانار بالاما قوربان اينه كلر ، بالام ناواخ ايمه كلر ... قيز قيزيل آلما ، ده ر يئره سالما ، مدرسيه گئت گل ، بئواختا قالما قيز قيزيلا دؤنوبدور خبري يوخ اوغلانلارين بو قيز دئييل قايقاناخدير ، اره گئده جه ك قوناخدير گؤزل قيزام گلين آلين ، كه بينيمه كه تده ر سالين قيزدي نازدي مين تومن آزدي ، ميليونلار گتير ، گل بو قيزي گؤتور ... گولو گولولر يارپاغي ، آستانالار تورپاغي ، بالامي نظروورانين ، گؤزونه خيرداجا قيزيم بيرقطره ، گئتدي بولاغدان سو گه تيره ، آناسي دئدي دينقيلي سان ، كوزه ني ساليب سينديري سان ... گولو گولوله ر يارپاغي ، آستانالار تورپاغي ، بالامي نظر لييه نين ، گؤزونه بيبار يارپاغي ، ... لاي لاي دئييم ياتاسان گول غنچه يه باتاسان گول غنچه لر ايچينده شيرين يوخو تاپاسان ... لالاي بئشيگيم لاي لاي ائويم ائشيگيم لايلاي سن يات شيرين يوخو گؤو چه كيم كئشيين لاي لاي ... لالاي بالام جان بالام من سنه قوربان بالام آغلييبان باغريمي گل ائله مه قان بالام ... لاي لاي دئديم بويونجا باش ياسديغا قويونجا يات سن گول ياتاغيندا باخيم سنه دويونجا ... لاي لاي دئديم ياتينجا گؤزله ره م اويانينجا زارا آمانا گلديم سن حاصيلا چاتينجا ... لاي لاي امه ييم لاي لاي دوزوم چؤره ييم لاي لاي تانري دان عهديم بودور گؤروم كومه يين لاي لاي آذربايجان قيزييام گؤي لرين اولدوزويام اؤلكه مه قوربان اولوم توپراغينين دوزويام لاي لاي اولدوزوم آييم لاي لاي شاماما پاييم سن گئت شيرين يوخويا منده نفسين ساييم لاي لاي گولون دسته سي دامغانين پوسته سي يوخولا سنه اوخويوم قره باغ شيكسته سي!! لاي لاي اوجا سهنديم لاي لاي شكريم قنديم دونيا گوزلريندن منده سني بينديم لاي لاي اركين قالاسي يات قهرمان بالاسي يئنه شئحدن دولوبدور گوزلرين پيالاسي لاي لاي دئديم ياتاسان قيزيل گوله باتاسان من آرزوما چاتماديم سن آرزووا چاتاسان آذربايجان قيزييام گؤي لرين اولدوزويام اؤلكه مه قوربان اولوم توپراغينين دوزويام لاي لاييْنام يات بالام گوُن ايله چيْخ بات بالام من آرزوما چاتماديم سن آرزووا چات بالام لاي لاي آهو گؤز بالام لاي لاي شيرين سؤز بالام گؤزَل ليكده دونيادا تكدي منيم اؤز بالام لالاييْنام اؤز بالام قاشي قارا گؤز بالام ديلين بالدان شيرين دير دوداغيْند سؤز بالام لايْ لايْ ديلين دوز بالام ديل آچ گينان تئز بالام من اوتوروم سن دانيْش شيرين شيرين سؤز بالام لاي لاي بالام گوُل بالام من سَنَه قوربان بالام قان ائيلَه مَه كؤنلوُموُ گَل منه بير گوُل بالام لاي لاييْنام گوُل بالام تئل لَري سوُنبوُل بالام كَلبك دَن سئرچَه دَن يوخوسو يوُنگوُل بالام آذربايجان قيزييام گؤي لرين اولدوزويام اؤلكه مه قوربان اولوم توپراغينين دوزويام آذربايجان قيزييام گؤي لرين اولدوزويام اؤلكه مه قوربان اولوم توپراغينين دوزويام بالا دادي بال دادي بالا آدام آلدادي ياخشيسينا جان قوربان پيسي وئرهر بال دادي قالالار آي قالالار لاچين اوردا بالالار آنا بالاسين وئرمز مگر گوجله آلالار قيزيل گول اولمايايدي ساراليب سولمايايدي بير آيريليق بير اؤلوم هئچ بيري اولمايايدي لاي لاي - ائلناره ايلقارين اولدو يالان كؤنلومو ائتدين تالان آيريلسين آيري دوشسون بيزه آيريليق سالان
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 10:42 :: نويسنده : داوود بدرزاده
حاشيه اي بر نام اورمي
مركز استان آزربايجان غربي كه امروزه اورميه يا اروميه خوانده ميشود يكي از قديميترين شهرهاي كشورمان ايران است كه بيش از چهار هزار سال سابقه تاريخي دارد.
در مورد نام اين شهر نظرات مختلفي ابراز شده است و گويا يكي از قديميترين نامهاي آن چيچست بوده است (به نام دختر زرتشت و نظر به اينكه اين شهر مهد زرتشت بوده) ولي بحث ما روي نام فعلي آن است كه ميان اورميه و اروميه سرگردان است به چند نظريه در مورد نام شهر اشاره ميكنيم و روي هر كدام بحث مختصري خواهيم داشت.
1 - سادهترين تحليلي كه از نام شهر به عمل آمده و در كتب چندي به آن اشاره شده اين است كه آن را اورميه دانسته به اور+ ميه (مياه) تجزيه كردهاند و عقيده اين تحليلگران آن است كه اورمياه واژهاي عبري است. «اور» به معني شهر (همانند اورشليم) و مياه جمع «ماء» به معني آبها و اورمياه يعني شهر آبها. همانگونه كه اورشليم به معني شهر سلامتي است.
اين نظريه بسيار سادهلوحانه به نظر ميرسد و گويا مستمسك نظريهپردازان آن اشتراك واژه «اور» در دو شهر اورميه و اورشليم بوده و در ادامه اشاره ميكنيم كه اصولاً (ميه)اي در ميان نيست تا تبديل به «مياه» شود و اين شهر در سابقه تاريخي خود جمعيت غالب يهودي نداشته كه نام شهر يادگاري از آنها باشد.
2 - گروه ديگري بر اين عقيدهاند كه اين شهر سرزمين اورارتوها بوده است و نام اورميه با نام اورارتوها در ارتباط است و از آنها باقي مانده است. اين گروه اورميه را قبول دارند نه اروميه را.
3 - عده ديگري ميگويند اين شهر از قديمالايام دروازه روم بوده است (توركيه فعلي). بنابراين با پسوند نسبيت تبديل به رومي و با پسوند "ه" مكان به شكل روميه در آمده است و از آنجايي كه تكلم شهر به زبان توركي بوده و توركان عادت داشتهاند و دارند كه معمولاً به اول اسامي الف زايدي اضافه كنند همچون شنبه=ايشنبه و رضا=ايرضا به روميه نيز الفي اضافه كرده آنرا اوروميه يا اروميه نمودهاند.
اين نظريه از چند جهت ضعيف به نظر ميرسد اول اينكه دروازه روم آنچنان كه از بقاياي جاده ابريشم نيز مشخص است از شمال استان بوده است نه از اين شهر و دوم اينكه چرا اهالي تورك زبان شهر براي ساختن نام شهر خود از دستور زبان عربي پيروي كردند؟
4 - اورمان (ORMAN) در توركي به معني جنگل است عده قليلي نام شهر را مشتق از اورمان دانسته و مدعي ميشوند كه شهر جنگلهاي وسيعي داشته است. اين نظريه سستتر از موارد قبلي است.
5 - پنجمين نظريهاي كه مطرح ميكنيم نام شهر را با نام شهر اورومچي در توركستان چين (ايالت سينكيانگ) در ارتباط ميداند بر اساس اين نظريه خاستگاه اصلي توركان آسياي ميانه و ايالاتي از چين است و اقوام تورك در طول تاريخ به طور دسته جمعي يا انفرادي مهاجرتهاي متعددي را به سمت غرب انجام دادهاند. به طوري كه امروزه ملل تورك تا غربيترين نقاط اروپا پراكنده شدهاند. توركستان چين كه تا چندي قبل دولت مستقلي بود دو شهر بزرگ و تاريخي دارد. اورومچي و قشقر (كاشغر). اورومچي كه مورد بحث ماست و عدهاي نام عشاير قشقايي در جنوب كشورمان را نيز مشتق از قشقر دانستهاند (هر چند در اين مورد نيز نظريات ديگري مطرح است). رسم بر اين بوده و الان نيز است كه وقتي مهاجريني از يك منطقه به منطقه ديگر ميروند نام محل اصلي خود يا نام طايفه و عشيره خود را به محل تازه اطلاق ميكنند و ما اين هر دو را در اورمي مشاهده ميكنيم. ميتوانيم اينگونه در نظر بگيريم كه طوايفي از توركان به محل اين شهر و محل روستاهاي اطراف كوچيدهاند.
گروهي از آنها محل تازه خود را به نام شهر و آبادي اصلي خود نامگذاري كردهاند همچون اورمي از اورومچي و توپراق قلعه (روستايي در شمال شهر) كه در عين حال نام يك محل تاريخي در آسياي ميانه نيز ميباشد و تعداد زيادي از همان مهاجرين محل جديد خود را به نام عشيره و طايفه خود ناميدهاند همچون چونقورالي - دانقيرالي - ياغمورالي - سوروك - بدكي (نام روستاهايي در اطراف اورمي) و دوهلي (روستايي در سلماس) كه به ترتيب از نام طايفههاي چونقورلو - دانقيرلي - ياغمورلو - سوروكلو - بدكي -دوهليخانلي گرفته شدهاند. لازم به تذكر است كه بيشتر طوايف فوقالذكر الان هم در ميان قشقاييان به صورت طايفهاي زندگي ميكنند. بنابراين فرض ما اينگونه شكل ميگيرد كه يك گروه از اقوام مهاجر از تركستان هنگام ورود به ايران دو شاخه ميشوند يكي به منطقه آذربايجان مهاجرت ميكنند و آباديهاي فوقالاشاره و بسياري از آباديهاي ديگر را به نام طايفه يا موطن اصلي خود نامگذاري ميكنند و گروه ديگري از همان طوايف به جنوب كشور رفته و عشاير قشقايي را تشكيل دادهاند و نام عشيرهاي خود را همچنان حفظ كردهاند[1]، ما اورميه يا اروميه را قبول نداريم و اصولاً پسوند يه=ye بعداً به نام شهر اضافه شده است.
بحث تاريخي و بررسي اسناد تاريخي در اين مورد را به مورخين وا ميگذاريم و به چند سند ادبي اشارهاي خواهيم داشت:
1 - در يك مثل فولكلوريك آزربايجاني آمده است:...گل اوخو بيزيم ديلي - بيزيم ديل اورمو ديلي - اورمودان گلن آتلار... در اين سند شفاهي كه از قرون كهن در سينه مردم آذربايجان باقيمانده نام شهر «اورمو» آمده است.
2 - آشيقها، نوازندگان محلي آزربايجان هستند كه اكثراً مشاور و همهكاره قوم نيز بودهاند. سابقه تاريخي آنها چندين هزار سال است. ولي قديميترين آشيق آزربايجان كه اشعارش را در دست داريم آشيق قورباني است كه معاصر شاهاسماعيل صفوي بوده. در جايي از ديوان آشيق قورباني ميخوانيم:
اورمونون يوللاري دوزوم-دوزومدور
اورمو كاروانينين يوكو اوزومدور
ادامه مطلب ... پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:13 :: نويسنده : داوود بدرزاده
زبان توركي در جهان معاصر
زبان توركي سومين زبان با قاعده وقانونمند دنيا به 29 لهجه ونوع مختلف از كشور چين در شرق آسيا تا منطقه بالكان در قلب اروپا تكلم مي شود كه از اينان 22 لهجه داراي گرامر و ادبيات مستقل مي باشد و بر خلاف زبانهاي هندي اروپايي در بين زبانهاي اين خانواده اختلاف چشمگير وجود ندارد. علت تفرق وگوناگوني زبان توانمند وسرشار توركي حوادث تاريخي، شرايط اقليمي و ويژگيهاي آوايي بوده است هيچ يك از زبانهاي زنده و مرده دنيا به اندازه زبان توركي داراي انوا ع، گونه ها، لهجه ها وشيوه هاي فراوان نيست . زبان توركي به چهار گروه عمده شامل:
1.گروه شمال شرق (آلتاي(
2:گروه جنوب شرق ( گروه آسياي مركزي(
3:گروه شمال غرب ( گروه قبچاق(
4:گروه جنوب غرب ( گروه اغوز(
كه از اين چهار گروه در ايران گروه جنوب شرق شامل توركمنها وازبكها وگروه جنوب غرب اوغوزها شامل توركان آذري .قشقايي و… بيشترين فراواني را دارا هستند.
سابقه حضور توركان درايران پيشينه اي هفت هزار ساله داردكه ليكن به دليل خصوصا سياستهاي تورك ستيزي و عرب ستيزي رايج در عصر ستمشاهي
پهلوي هركتيبه و يا نشانهاي ازفرهنگ توركي در آثار باستان شناسي به دست آمده يا معدوم گشته يا به زيرزمين موزه ايران باستان منتقل شده است. ليكن در موارد قابل اشاره موجود فعلي مي توان آثار زير را نام برد:
1-ظرف فلزي سنگين وزن مخروطي شكل كه در سال1333 ش كشف گرديد و اكنون در موزه ايران باستان قرار دارد
2-چند ظرف منقوش با نوشته هاي توركي در طوالش ايران كه در موزه ملي ايران نگهداري ميشود
3-كتيبه روستاي رازليق در نزديكي شهر سراب مربوط به دوران اورارتورها
4-آرامگاه شاهزاده ماننايي در جنوب درياچه اروميه مربوط به قرن نهم پيش ازميلاد كه سنگ نوشته توركي روي آن در موزه بريتانيا قرار داردو…
غير از سنگ نوشته هاي باستاني آثار خطي دست نويسي توركي در ايرا ن نيز از قرن سيزدهم ميلادي موجود است كه مشهورترين اثرتاريخي وادبي آن كتاب مشهور ((دده قور قود ))ميباشد كه نسخه اصلي آن نيز در موزه واتيكان نگهداري مي شود .
توركمنها :
طبق سرشماري سال 1375 حدود دو ميليون نفر توركمن در ايران زندگي مي كنند. پراكندگي جمعيتي توركمانهاي ايران غالبا در استانهاي گلستان، مازندران و شمال خراسان مي باشد .همانگونه كه در تقسيم بندي 4 گروه عمده تورك اشاره شد توركمنها در گروه جنوب شرق (گروه آسياي مركزي ) قرار داشته وويژگيهاي زباني متفاوت با ديگر توركان ايران دارند .در زبان توركمني با آنكه توركي از نظر عمومي زباني كوتاه صا ئت مي باشد اين وجه زباني متمايز تر بوده وحروف حلقي در آن نمود بيشتري دارد زندگي توركمنها بر اساس پايبندي به سنتها و ارزشها ي اجتماعي خاص خودشان مي باشد . توركمنها مسلمان و سني مذهب مي باشند.
عمده طوايف توركمن ساكن در ايران شامل: خزرلي، نرزيم، آناولي، ناخورلي، چاوادار، اساري، گوكلان، سالير، ساريق، تيكه، يومود، و توركمان مي باشند.
توركي خراسان:
طبق آثار سر شماري سال 1375 حدود چهار صد هزار نفر تورك بومي در منطقه خراسان ساكن هستند. پراكندگي جمعيتي توركهاي خراسان غالبا در مناطق شمالغربي مشهد، غرب بجنورد، قوچان و نزديكي هاي سبزوار مي باشد.
لهجه توركهاي خراسان را لهجه قوچاني نيز مي نامند .توركي خراساني به نوعي حد واسط توركي آذري و توركمني مي باشد. و در بين توركهاي خراسان توركيب نژادي گوناگون و تفاوتهاي لهجه اي بسيار وجود دارد. توركهاي خراسان به نوعي مشتقي شده از طوايف توركمن، اوزبك،مينگي و مغولي مي باشند. توركي سلجوقي نيز در بين جمعيت بسيار اندكي در خراسان و برخي مناطق كرمان رايج مي باشد لهجه اياز توركي نيزكه تيموري ناميده مي شود در بخشهايي از خراسان و مازندران و گلستان رايج است. در بين توركهاي خراسان هر دو مذهب شيعه و سني رايج مي باشد.
تركي قزاقي:
اين لهجه از زبان توركي در تقسيم بندي توركي جزوگروه شمال شرق(آلتاي) جاي دارد. جمعيت توركان قزاقي در ايران كمتر از پنج هزار نفر بر آورده مي شودكه در چند روستاي نزديك گرگان پراكندگي دارند.
توركي خلج: اين لهجه از زبان توركي كه منحصر به كشور ايران مي باشد توجه دانشمندان تورك شناش جهان را به خود جلب كرده است. طبق بر آوردي كه در سال 2000 ميلادي صورت گرفته حدود 50 هزار نفر تورك خلج در شمالشرق شهر اراك در استان مركزي و نيز پراكندگي اندكي در برخي مناطق استان قم دارند.
توركي خلجي شباهت بسيار به توركي آزربايجاني دارد ليكن كلمات توركي باستان بصورت انحصاري در اين لهجه بوفور يافت مي شود و در حقيقت اين لهجه از توركي را تبديل به پلي براي محققان توركي باستان براي نيل به توركي مادر كرده است. طبق نظريه نوع بندي بر اساس شيوه مكتوب، توركي به سه دوره تقسيم مي شود:
· توركي باستان: شامل زبان گوي تورك،اويغوري وقرقيزي باستان
· توركي ميانه داراي سه شاخه زير:
الف- دوره تثبيت زبان ادبي توركي اويغوري و پيرايش متون مانوي و بودائي
ب- دوره زبان ادبي توركي چاغاتاي
پ- دوره زبان ادبي توركي اوغوزي و قبچاقي
· توركي نوين، شامل همه زبان هاي توركي معاصر .
در حقيقت دانشمندان تورك شناس قبل از معطوف شدن به وجود لهجه توركي خلجي در ايران ناچار بودند براي تحقيق در دوره هاي توركي باستان و ميانه به كتب مكتوب و سنگ نوشته ها و اسناد تاريخي استناد نمايند ولي لهجه توركي خلجي به عنوان شاهدي زنده در مقابل دانشمندان قرار گرفت.
البته توركي باستان يك زبان مرده همانند زبان اوستايي نيست زيرا كه توركي معاصر ادامه منطقي همان شيوه است. در حاليكه اكثر زبانهاي مرده مثل اوستايي نه از زبان ديگر ريشه گرفته آند و نه در زبان ديگري اداوه يافتهاندادامه مطلب ... پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:3 :: نويسنده : داوود بدرزاده
نياكان توركان آزربايجاني هزاران سال قبل از ورود آريايي ها به ايران كنوني ساز را همانگونه در دست مي گرفتند كه عاشيقهاي امروزي آزربايجاني در دست ميگيرند.قابل توجه آنهايي كه ادعا مي كنند مغولان وارد ايران شدند و مردم آزربايجان را تورك نمودند.آيا مغولان و توركان با ساز وارد آزربايجان شدند و آزربايجانيها از آنها عاشيقي را آموختند؟شايد سربازان مغول آنقدر مهربان بودند كه بدون شمشير به جنگ ايرانيان آمده بودند و با ساز و آواز ايران را تصرف نمودند.
Əski Aşıqlar iranda - ariyayilardan öncə
آشيق(عاشيق)ها و اوزان باستاني در ايران قبل از آريايي ها
آشيق هاي تورك در ايران پيش از آريايي ها آشيق هاي ترك عيلامي در موزه ايران باستان و موزه لوور در قسمت تاريخ ايران پيش از آريايي ها (عيلام) به مجسمه هاي كوچك نوازندگاني با قدمت دو هزاره قبل از ميلاد بر مي خوريم كه همچون عاشيق هاي امروزي سرپا ايستاده و ساز خود را بر روي سينه نگه داشته اند. چنين نوازندگاني را كه مشابهش را مي توان فقط در ميان تركان امروزي پيدا كرد سرنخي از قدمت هنر موسيقي عاشيقي توركان به دست مي دهد. امروزه هنر عاشيق در ميان مردم كشورهاي ايران، جمهوري آزربايجان، توركيه، توركمنستان، قفقاز و ديگر مناطق تورك نشين رايج است. عاشيقهاي آزربايجان وارث يكي از غنيترين بخشهاي ادبيات و فرهنگ شفاهي آسيا هستند.
![]() ![]() معني لغت اوزان: اُوزان:اُوز(اُوزماق:تصنيف خواندن)+ان(اك فاعلي)=شاعر و آواز خوان و نوازنده قوپوز در ايل اوغوز . در گذشته شاعر و نوازنده مردمي را نيز "اوزانچي" مي گفتند و بعد از قرن 9 آنرا "آشيق" گفتند.اُوزلوق=تصنيفي ، جد بزرگ فارابي ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 9:0 :: نويسنده : داوود بدرزاده
ذكري در مراتب " آشيق " هاي آزربايجان
آشيق ها يا خنياگران آزربايجاني كه با ساز و نواي خود ترنم گر جشن ها و فراغت هايند ، به قصه گويي ، نوازندگي و خوانندگي روزگار مي گذرانند . قهوخانه ها و منازل مردم در عروسي ها و مناسبت هاي شادمانه ،پذيراي اين هنرمندان اندو ضمن اجراي قطعات متنوع موسيقي با ساز خود ، به آوارزخواني پرداخته و با داستان هايي كه به نظم و نثر ايفا مي كنند ، به تأمين معاش مي پردازند . هرچند كه هنر آشيقي ديگر مثل سابق ، رهروان زيادي ندارد اما باز كم نيستند شيفتگاني كه در كنار يك شغل اصلي براي معاش ، آشيقي را نيز جدي مي گيرند وبه پاس اين هنر مردمي مي كوشند . هنر آشيقي ريشه در تاريخ دارد و در گذشته هاي دور به " آشيق " ها " اوزان " مي گفتند و به ساز آنها " قوپوز" . ريشه ي آن به " مديا" ئي هايي كه نياكان آزربايجاني ها هستند مي رسد و به قبل از ميلاد مسيح و مذهب شامان ها- مذاهب اوليه ي آزربايجاني ها- . آشيق ها در دوران مديا ها حماسه سراي مردمي بودند كه به قول هرودت – پدر تاريخ - با مبارزات و پيروزي هاي خود زنجيرهاي اسارت استيلاگران آشور را پاره كرده و عليه برده داري به پا خاسته بودند . حتي ساز خنياگران قداستي يافته بود كه به احترام ساز ، ازكشتن دشمناني كه در دستشان ساز بود پرهيز مي كردند . البته ناگفته نماند كه آشيق هاي قديمي بر خلاف رسوم امروزين ،در سوگ قهرمانانن نيز شركت كرده ودر شهادت قهرمانان خلق " بوي " يا به عبارتي " تعريف " مي سرودند و مراسم خاصي را در اين مجالس به اجرا مي گذاشتند .
![]() اين سنتها همچنان بود تا كه با ظهور دين اسلام ،" دده قورقود " خنياگر نامي آزربايجان به ديدار پيامبراسلام شتافت و با ايمان آوردن به اسلام ، دين اسلام را در بين آزربايجانيان و ديگر مردم تورك زبان تبليغ و ترويج نمود . از اين رو هم هست كه نويسنده و پژوهشگر تبريزي دكترحسين فيض الهي وحيد به خاستگاه معبدي – مذهبي آشيق ها تأكيد كرده و از زمامداري شاه اسماعيل صفوي و رزمندگان " قيزيل باش " ياد مي كند كه براي تبليغ ايده هاي شيعي و عرفااني مسلح به " ساز " بودند. در نظر وي همچنين آشيق هاي آزربايجان در كوران مبارزات اجتماعي گاهي نقش رهبري نظامي و تئوريك - مثل كوراوغلو – داشتند و زماني نيز تنها راوي صادق قهرماني ها ، عشق ها ، شكست ها و پيروزي ها بودند .
آشيق ها كه با موسيقي خاص و اشعار هجايي و منظومه هاي داستاني ، به انتقال ميراث عظيم فرهنگ شفاهي مردم آزربايجان ،از نسلي به نسل ديگر نقشي كار آمد داشته اند بعضا از چنان شهرتي در بين خلق برخوردار بوده اند كه ماجراهاي زندگي شان ، مبناي داستان هاي مستقلي قرار گرفته كه توسط آشيق هاي ديگر ، به روايت آنها اقدام شده است . از جمله مي توان به داستان آشيق قرباني و پري و داستان آشيق عباس و گُلگَز اشاره كرد . اغلب آشيق ها داراي طبع شعر نيز مي باشند و ديوان هاي بجا مانده ي آنها از پرخواننده ترين دفترهاي شعر در بين مردم آزربايجان مي باشد . مثل شعرهاي " خسته قاسم " كه عاشقي نام آور بوده است و يا شعرهاي " آشيق حسين جوان " . مشاعره ي بين آشيق ها كه به توركي " باغلاشما " مي گويند از شور و هيجان خاصي برخورداراست كه معمولا موجب مي شود فرد برنده ، ساز ديگري را تصاحب كند .
![]() امروزه آشيق ها زندگي بي سرو ساماني دارند ودر فقر و فلاكتي فزاينده دست و پا مي زنند وبي هيچ اميدي به آينده ي معيشتي شان هركدام به دنبال كاري از جمله بنايي و رانندگي و از اين قبيل هستند . اگر در قهوه خانه ها و مجالس عروسي هم آشيقي ديده مي شود از عشق آنها به اين هنر نشأت مي گيرد و استعدادي كه در اين زمينه دارند و دريغ كه اگر نسل پير سال آشقان برافتد ، گنجينه هاي نادر از اشعار و و داستانهاي فولكلوريك آزربايجان نيز با انها گم خواهد شد . كلام آشيق ها سرشار از حماسه و محبت است و يكي از اصيل ترين موسيقي هاي بومي جهان را سينه به سينه از قرنهايي دور تا به امروز رسانده اند . اين ميراث شگفت و شگرف را كه با دين و زبان و فرهنگمان همخواني دارد بايد بزرگ داشت. در مورد املاي واژه آشيق نيز بايد گفت كه اين واژه در منابع فارسي و توركي بعضا " عاشيق " و " عاشق " هم نوشته مي شود . لازم به ذكر است كه در ادبيات شفاهي آزربايجان داستان فقط به آثاري اطلاق مي شود كه آشيق ها با نظم و نثر و آواي موسيقي و تركيبي از آوازها ، به ايفا و بيان آن مي پردازند .
نقل از ایران تورک - عليرضا ذيحق
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 8:54 :: نويسنده : داوود بدرزاده
یوگرافی مختومقلی فراغی | شاعر ترکمن ![]() ![]() "بیلمان سوران لر آیدینگ بو غریب آدامز اصلی گر گوز یوردی اترک آدی مختو مقلی دور " ترجمه: «کسانی که که نمیدانند(نمیشناسند)بگویید این مرد غریب، اصل ونژاد ش گر کز بوده و نامش مختومقلی وسرزمینش در منطقه اترک است.» مختومقلی در سال ۱۱۱۲ خورشیدی در روستای حاجیقوشان در شمال شرق شهرستان گنبد کاووس در استان گلستان ایران به دنیا آمد. پدرش دولت محمد آزادی از شاعران سرشناس قرن دوازدهم ترکمن و پدیدآورنده ی آثاری چون وعظ آزادی ، حکایت جابر انصار ، مناجات و اشعاری چند در غالب غزل ، قصیده و رباعی است تحصیلات ابتدایی و زبانهای فارسی و عربی را نزد پدر خود آموخت، سپس برای تحصیل به مدرسه شیرغازی در خیوه رفت و پس از آن سفرهای دیگری نیز داشت؛ از جمله به بخارا و افغانستان و هندوستان. او در جوانی عاشق دخترخاله خود منگلی شده بود که نتوانست به او برسد، پس از کشته شدن برادر بزرگتر خود (عبدالله) با بیوه برادر خود به نام آق قیز ازدواج کرد و از اوصاحب دو فرزند به نامهای بابک و ابراهیم شد که اولی درهفت سالگی ودومی دردوازده سالگی دارفانی راوداع میگوید. مختومقلی در شعر خود مسائل اجتماعی و سیاسی را مورد توجه قرار داده و به اتحاد ترکمنها و تقبیح جنگهای آن دوران بخصوص حمله نادرشاه افشار میپردازد. او در مورد حمله نادرشاه افشار به ترکمنها با وجود کمکهای قبلی ترکمنها در اوایل حکومت او شعری گفته که نادر را فتاح و محکوم به فنا مینامد و از عواقب کشتار آگاه میکند:بوگون شاه سن ارتیر گدا بولارسنگ ایلده دن گوندن جدا بولارسنگ بیرگون جانینگ چیقیپ فدا بولارسنگ قازانارسنگ چوخ گناه نی سن فتاح امروز شاهی فردا گدایی از ایل و زمان جدایی عاقبت روزی کشته و فدایی خیلی گناهکاری ای فتاح پیشبینی او بزودی با ترور نادر توسط یکی از اقوام خود به واقعیت تبدیل میشود. او همچنین مسائل اجتماعی همچون چندهمسری، سوادآموزی و نقش زنان در جامعه، فقر و اختلاف طبقاتی و معضل مواد مخدر را مورد توجه قرار میدهد. او به دلیل اعتراض به ریاکاری دینی عالمان دورو و کنایاتش به روحانیان و صوفیان مورد تحریم قرار گرفته و محاکمه شده و بهطور کلی مورد غضب اغلب خانها و قدرتمندان زمان خود بود. بیشتر اشعار او در جنگهای آن دوران نابود شده، اشعار باقیمانده او در دهه ۱۸۷۰ توسط آرمینیوس وامبری، سیاح و شرقشناس مجار گردآوری شده و در کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. سه دهه پیش از وامبری هم مختومقلی توسط دو پژوهشگر لهستانی به نامهای بوریهو و آلکساندر شودزکو به دنیا معرفی شدهبود محمدعلی جمالزاده مختومقلی را فردوسی ترکمانان نامیدهاست. مختومقلی با تخلص فراغی تقریبا" پس از شصت سال زندگی پرمشقت در سال1204 ه.ق برابر با 1790م در کنار چشمه عباساری در دامنه کوه سونگی داغ حیات رابدرود گفت. پیکرش را بر شتر سپیدی نهاده به روستای آق توقای در نوار مرزی ایران و ترکمنستان بردند و در جوار آرامگاه پدرش به خاک سپردند. در دهه ۱۳۷۰ در ایران آرامگاهی برای مختومقلی فراغی ساختهشد. ساخت این آرامگاه در سال ۱۳۷۸ هجری خورشیدی پایان یافت و در ۲۸ اردیبهشت همزمان با سالگرد تولد او با حضور و سخنرانی صفر مراد نیازوف رئیس جمهور وقت ترکمنستان و عطاالله مهاجرانی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد ایران افتتاح شد. سبک و طرح نقشه آرامگاه آمیزه ای از گل وحشی و آلاچیق ترکمن است .سقف مرکزی آن به شکل گنبد وسر پناه آن برداشتی از تواضع آلا چیق ترکمن و معماری با شکوه اسلامی است .در زیر این آرامگاه رفیع بر سکویی به ارتفاع 10متر به ابعاد 30*30متر قبر مختومقلی فراغی وپدرش دولت محمد آزادی قرار دارد . در زادروز فراغی همواره جمعیت زیادی از مردم منطقه و مقامات دولت ترکمنستان به این آرامگاه میآیند. پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 8:29 :: نويسنده : داوود بدرزاده
محمد بهمنبیگی (تولد ۱۲۹۸ - وفات اردیبهشت۱۳۸۹) نویسنده ایرانی و بنیانگذار آموزش عشایری در ایران است.
وی در ایل قشقایی در استان فارس به دنیا آمد. پس از پایان دوره کارشناسی حقوق در دانشگاه تهران، در راستای سیاستهای دولتِ وقت و حمایت اصل چهار ترومن، کوشش خود را برای بر پایی مدرسههای سیار برای بچههای ایل آغاز کرد
و با پیگیریهای خود توانست برنامه سوادآموزی عشایر را به تصویب برساند. او توانست دختران عشایری را نیز به مدرسههای سیار جلب کند و نخستین مرکز تربیت معلم عشایری را بنیان نهاد. بهمنبیگی برای کوشش پیگیر خود در راه سوادآموزی
به هزاران نفر کودکِ تُرک، لُر، کُرد، بلوچ، عرب، و ترکمن، برنده جایزه سوادآموزی سازمان یونسکو شد. او تجربههای آموزشیِ خود را در چند کتاب در قالب داستان نوشتهاست.
والدین و انساب
پدر محمد بهمنبیگی که یکی از بزرگان تیره بهمن بیگی از ایل قشقایی بود در زمان حکومت رضاخان، وارد فعالیت های سیاسی شده و در منازعات ایلی با دولت اختلاف پیدا کرد که دولت وقت وی را مقصر شناخته و به تبعید محکوم کرد
کودکی و جوانی
محمد بهمنبیگی در سال ۱۲۹۹ در ایل قشقایی در خانواده محمودخان در تیره بهمنبیگلو از طایفه عمله قشقایی به هنگام کوچ دیده به جهان گشود. هشت ساله که شد، پدر یک منشی استخدام کرد و به خانه آورد که هم به محمد درس بدهد و هم برای او نامه بنویسد.
محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت.
"من در یک چادر سیاه به دنیا آمدم. زندگانی را در چادر با تیر، تفنگ و شیهه اسب آغاز کردم... تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه شهری به سر نبردم... زمانی که پدر و مادرم را به تهران تبعید کردند تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود،
من بودم... نمیدانستم فشنگ مشقی و تفنگم را میگیرند و قلم به دستم میدهند...
پدرم مرد مهمی نبود. اشتباهاً تبعید شد و دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت. چیزی نمانده بود که در کوچه ها راه بیفتیم و گدایی کنیم. مأموران شهربانی - رضاخان - مراقب بودند که گدایی هم نکنیم. از مال و منال خبری نمی رسید. خرج بیخ گلوی مان را گرفته بود. در آغاز کار کلفت و نوکر داشتیم ولی هر دوی آنان همین که هوا را پس دیدند گریختند و ما را به خدا سپردند..
به کتاب و مدرسه دلبستگی داشتم. دو کلاس یکی میکردم شاگرد اول میشدم. تبعیدیها، مأموران شهربانی و آشنایان کوچه و خیابان به پدرم تبریک میگفتند و از آینده درخشانم برایش خیالها میبافتند ده ساله بود که در راستای سیاست تضعیف عشایر و تخته قاپوی اجباری، پدرش را به تبعید به تهران محکوم کردند و شش روز پس از تبعید پدر، مادرش را نیز به گناه فراهم کردن آذوقه برای عشایر مخالف دولت، به تبعیدگاه همسرش فرستادند. بنابراین، محمد همراه مادر تبعیدی از کوهدشت ب
ه تهران آمد و در مدرسه علمیه تهران مشغول تحصیل شد. پس از پایان دوره دبیرستان به دانشکده حقوق وارد شد و دوره کارشناسی حقوق را در سال ۱۳۲۱ به پایان رساند. او قبل از شروع به همکاری با اصل چهار ترومن، با معرفی یکی
از سران ایل قشقایی به آمریکا رفت و پس از مدت بسیار کوتاهی به وطن بازگشت. ازآنجاکه در شهر و در کارهای اداری دوام نیاورد، پس از چندی به ایل بازگشت.
خاطرات و وقایع تحصیل
محمد بهمن بیگی از اخذ مدرک کارشناسی خود و نحوه عکس العمل خانواده چنین اذعان می کند: "تصدیق لیسانس گرفتم. پدرم لیسانسم را قاب گرفت و بر دیوار گچ فرو ریخته اتاق مان آویخت و همه را به تماشا آورد. تصدیق قشنگی به شکل مربع مستطیل بود.
مزایای قانونی تصدیق و نام و نشان مرا به خطی زیبا بر آن نگاشته بودند.تصویر رتوش شده ام با چشم های خندان ،کراوات عاریتی ،موهای سیاه،در گوشه تصدیق می درخشید و قلب پدرم را از شادی و شعف لبریز می کرد.آشنایی در کوچه و محله نماند که تصدیق مرا نبیند و آفرین نگوید.
تبعیدیها، مأموران شهربانی، کاسبهای کوچه، دورهگردها، پیازفروشها، ذرت بلالیها و کهنهخرها همه به دیدار تصدیقم آمدند. من شرم میکردم و خجالت میکشیدم... من پس از خواندن نسخه فرانسوی یکی از تبعیدی ها و در مراجعت به خانه دیگر راه نمیرفت،
پرواز میکرد... ملامتم میکردند که با این تصدیق گرانقدر، چرا در ایل ماندهای و چرا عمر را به بطالت میگذرانی؟ تو تصدیق داری و باید مانند مرغکی در قفس در زوایای تاریک یکی از ادارات بمانی و بپوسی و به مقامات عالیه برسی"
همسر و فرزندان
استاد محمد بهمن بیگی 3فرزند است و نام همسر ایشان سرکار خانم سکینه کیانی می باشد.
وقایع میانسالی
محمد بهمن بیگی از خاطرات پس از اخذ مدرک لیسانس حقوق اش چنین بازگو می کند: "در پایتخت به تکاپو افتادم و با دانشنامه حقوق قضایی به سراغ دادگستری رفتم تا قاضی شوم و درخت بیداد را از بیخ و بن براندازم. دلم گرفت و از ترقّی عدلیّه چشم پوشیدم.
در ایل چادر داشتم، در شهر خانه نداشتم. در ایل اسب سواری داشتم، در شهر ماشین نداشتم. در ایل حرمت و آسایش و کس و کار داشتم، در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوهگسار نداشتم. نامهای از برادرم رسید. بوی جوی مولیان مدهوشم کرد. ترقّی را رها کردم.
تهران را پشت سر گذاشتم و به سوی بخارا بال و پر گشودم. بخارای من ایل من بود ....به ایل رسیدم. ایل همانی بود که می خواستم و می پنداشتم .چادر پدرم ،بالای همان چشمه زلال و در میان همان دو کوه سبز و سفید افراشته بود و ..."
مشاغل و سمتهای مورد تصدی
محمد بهمن بیگی در سال ۱۳۲۱ مقطع کارشناسی رشته حقوق قضایی را در دانشگاه تهران به پایان رساند. محمد حدود دو سال به عنوان کارشناس واحد حقوقی بانک ملی در تهران مشغول به کار شد تا اینکه با اتمام دوران یازده ساله حبس و تبعید پدر همراه با خانواده به استان فارس و دامان ایل بازگشت
و به زراعت و چوپانی مشغول شد. او با مشاهده بیسوادی و مشکلات ناشی از آن در اطراف خود به فکر آموزش دختران و پسران عشایر با همکاری افرادی از عشایر که تا حدودی از مهارت سواد برخوردار بودند افتاد و در سال 1331 اولین مدرسه سیار عشایری را در محل زندگی خود راه اندازی کرد.
با مشاهده اشتیاق پسران، دختران، زنان و مردان عشایر به سوادآموزی، بهمن بیگی با هدف گسترش فعالیت های آموزشی به وزارت آموزش و پرورش مراجعه کرده و خواستار حمایت دولت از این طرح شد. بابت حمایت های مردمی و همچنین کمکهای دولتی، مؤسسه دانشسرای عشایری در شیراز به عنوان مدرسه مرکزی آموزش عشایر تشکیل و آغاز به کار کرد. تاکنون هزاران نفر از افراد جامعه عشایری از این مؤسسه آموزشی فارغ التحصیل شده و مهارتهای آموزشی را فراگرفته اند.
مراکزی که فرد از بانیان آن به شمار می آید
ادامه مطلب ... شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:10 :: نويسنده : داوود بدرزاده
واژگان توركي مربوط به عيد نوروز
مقدمه:
عيد نوروز عيد باستاني توركان يا روز آغاز بهار است. زيباترين و قديمي ترين روز براي سپاسگذاري از خداوند. روز خروج توركان از اركنه قون. آييني كه در نقطة مشترك فهم، انديشه و رفتار توركان جاي گرفته است. قديمي ترين مراسم توركي كه مفاهيم طبيعت، خدا و انسان را در محدودة ديني گؤگ توركها يعني باورهاي شمني و قامها در برميگرفت. اين عيد در ميان توركان كه باني اين عيد باستاني هستند، با نامهاي مختلفي چون اولوسون اولو گونو، يئنگي گون، مارت دوققوزو، مره كه، قوجا بايرام، شكر بايرام، ياز بايرامي، سلطان بايرام و ... ناميده ميشد. بعدها در زمان دولتهاي تورك مسلمان در ايران مانند غزنويان و سلجوقيان، نام يئنگي گون جاي خود را به «نوروز» داد. در زبان توركي واژگان بسياري دربارة آداب و رسوم اين عيد وجود دارد كه در اينجا تنها واژگاني آورده شده كه واژة «بايرا» يا «بايرام» در آنها آمده است.
آنالار بايرامي - ا.(Analar bayramı) عيد مادر. روز مادر.
اوْروج بايرامي - ا.مر.(Oruc bayramı) عيدفطر.
اوزوت بايرامي - ا.مر.(Üzüt bayramı) مراسم يا آيينهاي سوگواري كه در عرض چهل روز پس از مرگ كسي براي وي برپا كنند.
اولو بايرام - ا.(Ulu bayram) عيد بزرگ. عيد فطر.
اولوق بايرام - ا.مر.(Uluq bayram) عيد بزرگ. عيد فطر.
ايل بايرامي - ا.مر.(Il bayramı) عيد نوروز.
بايراشماق - مص.(Bayraşmaq) باهم جشن گرفتن.
بايرام - ا.(Bayram) جشن. عيد. خوشحالي. خوشبختي. شادي. زيبايي. نوعي از پارچة ريسماني كه شبيه به متقالي عراق امّا از آن نازكتر است. به صورت بهرام و پدرام وارد زبان فارسي و به صورت «بيرام» وارد لهجة سوري زبان عربي و به صورت Bairam وارد زبان انگليسي شده است.
بايرام آشي - ا.مر.(Bayram aşı) طعامي كه ثروتمندان در اولين روز عيد به مردم بدهند.
بايرام آغاجي / بايرام آغاسي - ا.مر.(Bayram ağacı) (درخت عيد) كسي كه دير به دير به ديدار دوستان برود.
بايرام آلايي - ا.مر.(Bayram alayı) مراسم عيدانه سلطنتي.
بايرام آيي - ا.مر.(Bayram ayı) ماه اسفند. ماه شوال.
بايرام اوزري / بايرام اوستو - ا.(Bayram üzəri) موسم عيد.
بايرام اولدوزو -ا.مر.(گيا)(Bayram ulduzu) ستارة كريسمس. از نظر ظاهري شبيه حسن يوسف است.
بايرام اويلوق -ا.مر.(Bayram uyluq) قسمتي از ران، نيمة كوچكتر و پايينتر ران. (گويش قشقايي).
بايرام باسدي - ا.مر.(Bayram basdı) ناراحتي معده بر اثر پرخوري عيد. (گويش قشقايي).
بايرام بيگي - ا.مر.(Bayram bəyı) كسي كه دچار ناراحتي شده و با هر بار آروغ زدن، بوي بدي از دهانش بيرون آيد.
بايرام سئيران - ا.ق.(Bayram seyran) روزهاي مهم. گاهي.
بايرام سوئيتاسي - ا.(Bayram soitası) رقص آذربايجاني.
بايرام قاري - ا.(Bayram qarı) برف نوروزي. در آذربايجان خوش يمن است و آن را رمز فراواني و بركت دانند.
بايرام قوْچو - ا.(Bayram qoçu) قوچ قرباني كه از طرف خانوادة داماد براي عروس فرستاده شود.
بايرام گون - ا.مر.(Bayram gün) جمعه.
بايرام هاواسي - ا.مر.(Bayram havası) حال و هواي نيكو.
بايرام يئري - ا.(Bayram yeri) محل بازي كودكان در عيد.
بايرام يئميشي - ا.مر.(Bayram yemişi) چرز.
بايراما - ا.مص.(Bayrama) جشن. شادي. جشنواره.
بايراماق - مص.(Bayramaq) جشن گرفتن. درخشيدن.
بايرامجاق - ا.(جان)(Bayramcaq) جغد. بوم.
بايرامجاليق - ا.(Bayramcalıq) ترشيدگي معده. ترشح معده. هدايايي كه در عيد به كودكان بدهند.
بايرامجيق اوْلماق - اص.(Bayramcıq olmaq) بر اثر پرخوري در مراسم عيد باد كردن.
بايرامچي - ا.(Bayramçı) كسي كه براي عيد ديدني بيايد.
بايرامچيليق - (Bayramçılıq) هدية نوروزي دختر نامزد.
بايراملاشما - ا.مص.(Bayramlaşma) عيدديدني.
بايراملاشماق - مص.(Bayramlaşmaq) ديد و بازديد كردن در ايام عيد. عيد ديدني كردن. به هم تبريك گفتن.
بايرامليق - ا.(Bayramlıq) عيدي. هدية عيد. مخصوص عيد. عيدانه. مالياتي در گذشته كه به مناسبت عيد نوروز و عيد قربان به نفع خان اخذ ميشد. آرايش. زينت.
توْي بايرام - (Toy bayram) مجلس سرور و شادماني.
دلي بايرام - اص.(Dəli bayram) خل و چل. ديوانه.
شكر بايرامي - ا.مر.(Şəkər bayramı) عيد نوروز. عيد بزرگ. ← ايل بايرامي.
قارا بايرام - ا.مر.(Qara bayram) اولين نوروزي كه پس از فوت شخصي فرا ميرسد و خانواده آن را جشن نميگيرند.
قوْجا بايرام - ا.(Qoca bayram) عيد نوروز. ←ايل بايرامي.
گؤز بايرامي - ا.مر.(Göz bayramı) عيد قربان.
ياز بايرامي - ا.مر.(Yaz bayramı) عيد بهار.
نقل از ایران تورک
شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : داوود بدرزاده
واژگان نظامي در زبان توركي
آتش تهيه- آشيرما آتش (آتش بازدارنده).
آتش هجومي- آخين اوْد.
آتشباري- يايليم آتيش. (شليك همزمان و سنگين تعداد زيادي سلاح).
آجودان- سوباي. آغا ياماغي (افسري كه در خدمت افسر بالاتر باشد).
آدميرال- دنيزبيگي (درياسالار).
آرايش نظامي - دوْناما. ياسانيش.
آزاد- اؤلوشگه. آچيل (فرمان نظامي).
آمادگاه- قورانقا.
آمادگي نظامي- سفربرليك.
آماده باش- دوْناتيش. دوْلونلوق.
ادارة سر فرماندهي ارتش- آغا قاپوسي.
ارتش- آرتيش. اوْردو. قوْشون.
ارتش سرخ - قيزيل اوْردو.
ارتش مردمي- قارا چئري. قارا چوْر. قارا قوْشون.
ارتشبد- اوْردو بيگي. آرتيشباي. سوباي. باش قوماندان.
ارتشتار- اوْردوچو. آرتيشچي.
ارتشي- اوْردوچو. سوْخوشلوق. سولوك.
اردوگاه- قيتيل. قوران.
از جلو نظام- قاباقدان دوزلن (فرمان نظامي).
از نو- باشدان (فرمان نظامي).
استوار- سوباي. سيراباشي.
اسكادران- باغاتور.
اسلحه- قوْر.
اسلحه خانه- قوْرخانا. توفكليك.
اسلحه دار- قوْرچو.
اسلحه ساز- ياراقچي.
اسلحه سازي- قورال ياساش.
اشغال نظامي- باسقين.
اطلاعات ارتش - قارا قولاق.
افسر- قوْل باشي.سوباي.
افسر ارشد- اوست سوباي.
افسر جزء- آلت سوباي.
افسر مسئول اسلحه خانه- قوْربيگي. قوْرچوباشي.
افسري كه از درجه سربازي بالا آمده و دانشكدة افسري نديده است- آلايلي سوباي.
ادامه مطلب ... شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:5 :: نويسنده : داوود بدرزاده
واژگان اداري در زبان توركي
آبدارچي- آياقچي. سولوقچو.
آبدارخانه- سولوق.
اخراج - ديشارلاما. ديشلهمه. بوراخما.
اخراج شدن - ديشارلانماق. چيخاريلماق. چيخيلماق.
اخراج كردن - ديشارلاماق. ديشلهمك.
ادارة خدمات- قوللوق قوْلو.
ادارة راهسازي- قارا يوْللاري.
اداره- آبراما. دوْلانيش. يؤنهتيم. يؤنتمه (راهبري). قوراما. مانقيري. ييغا (سازمان).
اداري- دوْلانسال. يؤنتسل. قورامليق. اكيمليك.
ارباب رجوع- ايشلي.
اُرگان- قورقو (سازمان).
از كار افتاده- دوشمه. قارت. كوتگون.
استامپ- باسقيج. استحقاق- ياراشيق.
استخدام- دوزلهمه. چاليشديرما. ايشلتمه.
استخدام شدن- چاليشماق. دوزلنمك. قاپيلانماق. الـلنمك. ايشلنمك.
استخدام كردن- چاليشديرماق. دوزله مك. قاپيلاماق. الـله مك. ايشلتمك.
استخدامي- اللنمه.
استعفاء- آسنارما.
استعفاء جمعي- آسناريش.
استعفاء دادن- آسنارماق.
اطلاعات- تانيشما.
امضاء- قول باسما. چاپاچ.
امضاء شدن- چاپاچلانماق.
امضاء كردن - قوْل چكمك. قوْل باسماق. چاپاچلاماق. چاپاچماق.
امور اداري- ياز جيز.
بازنشستگي- امكليليك.
بازنشسته - امكلي. اوْتورقا.
بازنشسته شدن- اوْتورماق.
بايگان- باغقان. ساخلاجي.
بايگاني- باغقانليق. بلگه ليك. ساخلاج. ساخلانج. قاپقات.
بودجه- كئچينجه. كئچينجيك.
پاك كن- سيلگيج. سيلن.
پاداش پايان كار- آرپاليق.
پاراف- تورغاي.
پاك نويس- دوز يازيم.
پاكت- قاپيت. باغلي. چولغام.
پانچ- تيكيت.
پروانه- كئچر. كئچيت. يئنگيك.
پرونده- بورگه.
پوشه- بوكمه. قاپتا.
پيش نويس- قارا يازي. قارازي.
تداركات- آزيق. ساغلاميق. گؤتورگو.
تداركاتچي- آزيقچي.
ادامه مطلب ... شنبه 21 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : داوود بدرزاده
واژگان فرهنگي و هنري در زبان توركي
آگهي بازرگاني- يايلام.
آگهي نامه- يايلان.
آماتور- قيزيقلي.
آمفي تئاتر-قيييلقا.
آهنگ- آخين. بسته. باغدا. چينلاشيق. اويوم. تارتيم. چالغو. چالغي. هاوا. يير. قورلاس.
آهنگساز - باغدار. بسته كار. بسته چي.
آهنگسازي- بسته كارليق. باغدارليق. بسته لهمه. بسته چيليك.
ادبي- گؤركول. يازينسال. گؤگجه.
ادبيات- يازين. گؤگجه يازيلار. گؤگجه لر.
ادبيات چوپاني- چوْبان يازيسي. قاپيت يازيسي.
ادبيات شفاهي - آغيز ادبياتي. آغيز يازيني. قارا يازي.
اديب - گؤركولچو.
از فرهنگ خود بيگانه- مانقورد.
اقتباس - آغداري. آلينيم.
اقتباس كردن- آغدارماق. آلماق.
انتشارات- ياييمتاي. ياييمليق.
انجمن ادبي- گؤرگوسل درنگي.
انجمن- درنك. ساليا.
برنامة راديويي و تلويزيوني- وئريليش.
پردة تئاتر- چيميلداق.
تئاتر - يانسيماج. گؤرموك.
تذكره- باش بيليت.
تربيع- دؤردله مه.
ترجمه- چئويرمه.
ترجمه كردن- چئويرمك. آغدارماق.
ترديد- دوراقساديش.
تصريع- دوزه له مه.
تغليب- اوستونله مه.
تلويزيون - گؤزگون. باخيشقا.
تلويزيوني- گؤزگونلوك.
تمدن- بايلام.
تهيه كننده- دوزلديجي.
چاپ - باسما. باسقي. باسيم. چاپ.
چاپ افست - دوز باسقي.
چاپ سنگي- داش باسما.
چاپ شدن- باسيلماق.
چاپ شده- باسيلميش.
ادامه مطلب ... موضوعات
پیوندهای روزانه
پيوندها
|
|||||||||
![]() |